Skip to main content

عارض شوم خدمتِ عزیزان که ایامِ امتحانات فرصتی دست داد که در کنارِ درس خواندن و بار کردنِ دانش بر سروِ روان‌ام و افزودنِ ناگزیر بر فروتنی، دمی هم به کاری «مثبت» بپردازم و چند بیتی بسرایم که مدتی بود ترهاتی از جانبِ مایعِ لزجِ اندر-جمجمه-جای‌-خوش‌کرده‌ام تراوش نکرده بود.
اولین سروده برای شما خوانندگانِ گرامیِ از همه جا بی‌خبر شعر است و برای ما خاطره! تقدیم به حضور تمامی آنهایی که در ایامِ شباب یا دورانِ پیری دلی در لعبتی بسته‌اند و با ضدِحالِ طرف، طرفی نبسته‌.

دل برد ز من دخترکی بلغاری
چندی منِ‌ خر چون اسب و او چون گاری
بر عکسِ‌ حقیر دخترک …..ر نداشت
لیکن زدن‌اش خوب بلد بود، آری!

قطعه‌ی دوم خیال‌پردازی حقیر در بابِ بلندبالایانی بود که شریکِ زندگی‌شان کوته‌قامت است و انسان آشکارا می‌بیند که تفاوتِ قد از کجاست تا به کجا. قوه‌ی تخیل بازیگوش مخلص همیشه صحنه‌ای را تصور می‌کند که هنگامِ «عمل» تنها چیزی که عامل مشاهده می‌نماید بالش است و بس! عزیزانی که تجربه‌ی مربوطی دارند لطف فرموده تایید یا تکذیب بفرمایند و خانواده‌ای را از نگرانی خارج!

چو بگزیدی عروسی کوچک‌اندام
خیانت‌پیشه‌ای در زندگانی
چه بالش در زمانِ‌ عشق‌بازی
شود هر شب تو را معشوقِ ثانی!

اما آخرین قطعه راجع به ضرب‌المثلی در زبانِ –البته منحوس و غربی- انگلیسی است که می‌گوید:
« It’s not the size of the boat… it’s the motion in the ocean »

و این هم نسخه‌ی منظوم وطنی جهتِ مصرفِ داخلی:

نالند اگر عورتِ کوچک داری
معشوق تو را ترک کند زار و ملول
لیکن علما از سرِ حکمت گویند
کار از عملِ نیک برآید نه به دول!
گر آلتِ ریزجثه مبسوط نهی
در محضر کل دختران است قبول
آن خرزه جو-یی نیرزد ار وقتِ جماع
ده ثانیه‌ای بیش نینجامد طول!

……..
این شعر را که دَر نمودم یاد حکایت زیر افتادم.
«گویند جامی این اشعارِ فردوسی را به عبدالله هاتفی خواهرزاده‌ی خویش داد و آزمایش خواست:
درختی که تلخ است وی را سرشت
گرش برنشانی به باغِ بهشت
ور از جوی خلدش به هنگام آب
به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب
سرانجام گوهر به بار آورد
همان میوه‌ی تلخ بار آورد

هاتفی بعد از مصرفِ‌ بی‌رویه‌ی فسفر قطعه‌ای زیر را سرود:

گر بیضه‌ی زاغِ ظلمت سرشت
نهی زیر طاووس باغِ بهشت
به هنگام آن بیضه پروردنش
ز انجیر جنت دهی ارزنش
دهی آبش از چشمه‌ی سرسبیل
بدان بیضه دم در دمد جبرئیل
شود عاقبت بیضه‌ی زاغ، زاغ
کشد رنجِ بیهوده طاووسِ باغ

جامی گفت: نیک گفته‌ای، ولی در هر بیت یک بیضه کاشته‌ای!»

من هم با خواندن دوباره‌ی شعر البته نغز و پرمغزِ خود دریافتم که روی‌ام به دیوار، در هر بیت یک آلتِ تناسلی همچون قندِ مکرر کاشته‌ام! چه کنم که از ما بیش از این نخیزد.