Skip to main content
روحيات و جامعه‌ی ايرانی

خلقیات ما ایرانیان: افراط و تفریط

By February 24, 2008One Comment

حکایتِ زیر را حتما خوانده یا شنیده‌اید. اگر هم اصل داستان را نخوانده‌اید متاسفانه مجبورید روایت حقیر را تحمل فرمایید:
«آورده‌اند که دو کاسب مغازه‌شان روبه‌روی هم بود. یکی از آنها هر روز پس از نوش جان کردنِ خرمای روزانه‌اش هسته‌ی آن را برای شوخی یا مردم‌آزاری (یا هردو!) بر سرِ کچل کاسب دیگر پرتاب می‌کرد و لذتِ دنیا را می‌برد. مردِ بیچاره پس از نوش‌جان کردن ضربات خرما زیرِ لبی نفرینی نثارِ تخم و ترکه‌ی مردم‌آزار می‌نمود و الفاظِ رکیکی بارِ اسافلِ اندامِ اعضای مونث خانواده‌اش. اما در کنارِ لعنت‌پرانی‌‌های البته بی‌اثرِ زبانی هسته‌های خرما را نیز به دقت جمع‌آوری می‌‌نمود، باشد که روزی به کار آید. پس از مدتی طولانی تحملِ عذاب و حقارت و ظلمِ توأم با وقاحت، جانِ مردِ محنت‌کشیده بالاخره به لب‌اش رسید و بسته‌ی پر از هسته‌های خرمایی را که در طول سالیان جمع‌آوری کرده بود دوبامبی بر سرِ طرف کوبید تا هم انتقام و هم جانِ ناقابلِ وی را همزمان بستاند.
پس از دستگیری ضارب، مرد در محضرِ قاضی مدعی می‌شود که مقتول تنها قصاص شده زیرا تک تکِ آن هسته‌ها بر فرقِ سر وی نیز خورده و او تنها کاری که کرده معامله‌ی به مثل بوده و بس.» باقی حکایت چیزی از مقوله‌ی توصیه به بردباری است و قصاصِ متناسب با جرم و محکوم شدنِ مرد و الخ.
امثال و حکم ریشه در خلق و خوی و فرهنگِ یک ملت دارند و آیینه‌ای هستند تمام‌نما از روحیات آنان. فرض بفرمایید اگر ایرانیان از روی افراط و تفریط عادت به کلوخ‌پراکنی در جوابِ سنگ‌انداز نداشتند مطمئناً ضرب‌المثل «برای دستمالی قیصریه را به آتش نمی‌کشند» و مانندِ آن اینگونه در تاریخ و ادب ماندگار نمی‌شد. یا اگر این به-جا-ماندگانِ قومِ آریایی خوی نژادپرستانه و تبعیض‌گرانه نداشتند شعر «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند» و «تن آدمی عزیز است به جان آدمیت…» تا این حد لق‌لقه‌ی زبانِ ادیبان و شاعران نمی‌بود.
حکایت فوق نیز به گمانِ مخلص ریشه در اخلاقِ ناپسندی از ما ایرانیان دارد. عادتِ ظلم‌پذیری و دم‌فروبستن به وقتِ حق‌کشی. صبر ایوب داریم برای جورکشی و در بزنگاهی که جانمان به لب می‌رسد یا متعدی در حالتِ ضعفِ مفرط به سر می‌برد چنان زمین و زمان را در هم می‌پیچیم که نه نادری به جا ماند و نه نادری.
جای دور نرویم همین انقلابِ 57 ثمره‌ی مدت‌ها خونِ دل خوردنِ جماعتِ کثیری از دستِ بی‌رحمی‌ها و ددمنشی‌های ساواک بود و ریخت و پاش خاندانِ پهلوی و کانون به اصطلاح مترقی و مضحکه کردنِ مذهب. اگر از همان ابتدا در مقابلِ کج‌روی‌ها قاطبه‌ی مردم واکنش نشان می‌دادند کار به کن‌فیکون شدن اوضاع و چند ده سال عقب افتادنِ کشور از قافله‌ی تمدن نمی‌کشید. مشکل اینجا بود که جز اقلیتی مبارزِ سیاسی باقی مردم نه نیازی به پایداری می‌دیدند و نه حاجتی به اعتراض کردن.
مثالِ نزدیک‌تر بزنم. از اعمالِ کثیف و خلافِ قانون و اخلاقِ قاضی مرتضوی بسیار گفته‌اند. ایشان اکنون بر کرسی «دادستان»ی تکیه زده‌اند. اگر گروه‌های مدعی اصلاح‌طلبی از منشِ رذیلانه‌ی ایشان اطمینان دارند باید قاطعانه از همان اول مقابل وی می‌ایستادند و اجازه‌ی دور برداشتن به جوانِ جویای نامِ دون‌صفتی چون او را نمی‌دادند. اما همه چیز به اعتراضِ زبانی و عدمِ‌ پیگیری عملی ختم شد و می‌شود تا روزی که کاسه‌ی صبر ملت سرازیر شود و معلوم نیست چه بلایی سر وی بیاورند.
نمونه‌ی دیگر تحملِ اعمال و سیاست‌های دولتِ مهرورز و کریمه است. عالم و آدم از صغیر و کبیر و سیاستمدار و عامی و بانفوذ و به-حاشیه-رانده گواهی می‌دهند که سیاست‌های دولت غلط، عوام‌فریبانه، به ضررِ ملک و دین و بر پایه‌ی نیرنگ و ریا استوار است. اما همین حضراتِ محترم به عوضِ اعتراضِ جدی به اندرز و زنهار می‌پردازند و در کنارِ عوام‌الناس به دست انداختنِ سخنرانی‌های وی و لعن و نفرین در پستوی خانه و کنجِ اداره.
دور نیست که این صبرِ منحوس سرازیر شده و مردم هم دودمانِ این سالوسیان را بر باد دهند و هم لاجرم زیانی هنگفت به وطن رسانند. چیزی از مقوله‌ی انتقام کاسبِ فوق‌الذکر که عمر و سرمایه را در پای انتقامی دیرهنگام به تاراج داد.
گلیمِ بخت ما را گویی سیه بافته‌اند.

Join the discussion One Comment

  • نمیشه دودمان آدم رو به باد میدن. من هم از غر زدن و اینا میترسم و دوست دارم اعتراض سازنده باشه. ولی اینا برای کسی جرات نذاشتن. من که وصف زنداناشون رو از یه فامیل دورمون شنیدم که خودش “باتوم شوک دهنده” داشت و از ترس مُردم.