Skip to main content

«طفلی به نام شادی ديری‌ست گم شده‌ست….» استاد شفيعی کدکنی شعری ناب و تازه را اينگونه آغاز می‌کند. دغدغه‌ی او اما به يک سال و يک قرن باز نمی‌گردد. اين طفل قرن‌هاست که در پهنه‌ی ميانِ خلیجِ فارس و خزر ناپيداست. متعصبانِ خشک‌مغزِ قشری اصولاً با هر چه مايه‌ی شادی و نشاط است مشکل داشته‌اند. خنده مکروه است. رقص مذموم است. بزم محکوم است. هنر فسق و فجور است، موسيقی غناست و عشق جای‌اش در پستوی خانه. حقّ گفتن تنها زيرِ لحاف امکان‌پذیر است و کرامتِ انسان پیوسته لگدکوبِ کم‌شعورانِ حقير.

این چماقِ تکفيری که قرن‌هاست به زور و زر و تزویر توشه‌ی آخرت را در گریه و مويه و زجر و رضا و تبعيت خلاصه می‌کند در فرهنگِ عامه‌ی ما کم تأثير نگذاشته است. آدمِ شاد و خوش‌خنده را بسياری يلخی و بی‌بند و بار می‌دانند. تو گويی شادمانی و پيشرفت و شعور با يکديگر ميانه‌ای ندارند. آدم بايد سنگين و اخمو باشد تا دگران پندارند که وی درختش بارِ معرفت گرفته. همه چيز سطحی و عقل عوام به دو ديده محدود. تسبيح به دست بگير تا گمان برند مومنی، پيشانی به جای مهر آراسته کن تا پندارند از شدّتِ سجده جای‌ات در ملکوت و نزدِ حضرتِ حقّ است، ريش بلند کن تا باور کنند خداجويی و اخم و تخم و عبوسی پيشه کن تا بر همگان مسجّل شود که سرشار از فضيلت و دانشی.

به گمانم شيشه‌ی عمرِ اين پندارِ نادرست را بايد يک بار برای هميشه شکست. می‌توان شاد بود و متانت داشت. می‌توان رقصيد و علم آموخت. می‌توان خوش گذارند و پرکار و توانمند بود. جا انداختنِ این نکته يکشبه امکان‌پذير نيست، اما اراده‌اش در نسل جوان باشد هم می‌توان نسلِ پيرتر و دردکشيده و سوخته را همراه کرد و هم قشری را که از ديانت تنها پوسته‌اش را آموخته. در اين راه می‌توان به ادبیاتِ غنیِ پارسی اتکا کرد و شاعران و عارفانی که راه‌های رسيدن به خدا را به تعدادِ انسان‌های رویِ زمين می‌دانستند و جای خدا را هم در مسجد و هم در خانقاه و هم در کنشت. ما سماعِ عارفان را در تاريخِ پر آبِ چشمِ خود داريم. ما پيامبری داريم که همسرش را بر کول‌اش سوار می‌کند و به آوازِ مطربانِ سودانی در مسجد می‌رقصد. ما انواعِ رقص‌های محلی و مراسمِ نشاط‌آفرين در فرهنگِ هزاران‌ساله‌ی خود داريم. خلاصه اينکه دستمان از نظرِ فسلفی و فرهنگی پر است و اراده‌ای قاطع بايد تا عبوسانی که راهِ بهشت را از دریچه‌ی اندوه و خودآزاری و حقارت می‌بینند را بر جای خود نشاند.

امروزه به یُمنِ اينترنت می‌توان بسیاری از فعاليت‌ها را به صورتِ مجازی راه‌اندازی و ساماندهی و پيگيری کرد. شايد تأسيسِ حزبی مجازی به نامِ «حزبِ شادی» در این ميانه‌ی وانفسا راهگشا باشد. حزبی که به صورتِ آنلاين عضو بپذيرد، مانندِ احزابِ پيشرفته حقّ عضويت بگيرد، در انتخابات فهرست دهد و فعالیت‌های مدنی را در راستای بالا بردنِ سطحِ شادی ساماندهی کند. وجودِ چنين سازمان‌هايی ضروری‌ست تا ملّت برای داشتنِ حداقلی از نشاط و مشارکت در تفریحاتی نظيرِ آب‌پاشی و شنيدنِ موسيقی و نواختنِ ساز و ورق‌بازی در ترس و وحشتِ دائم و عذابِ روحی به سر نبرد. حزبی با يک اصلِ بديهی و ضروری: محترم نگاه داشتنِ حقّ شادی. باقیِ اصول و قوانين و سياست‌های فرهنگی و خارجی و اقتصادی و غیره را می‌توان از اين يک اصلِ لایتغير استخراج نمود: حرمتِ کرامتِ انسان، حقّ آزادیِ بيان، محترم داشتنِ حریم و اطلاعاتِ شخصی، حقّ رقابتِ آزاد، عدمِ تبعيض، آزادی‌های معقولِ پوششی و خورشی و الخ. برای شاد زيستن و شاد ساختن سطحِ بالايی از رفاه الزامی نيست. سطحی حداقلی برای شروع کفايت می‌کند که در کلبه‌ی ما رونق اگر نيست صفا می‌تواند باشد. چرا تا آن زمان که به رونق برسيم، از صفا غافل شويم که قافله‌ی عمر با شتاب در حرکت است و هر لحظه‌اش برای لذّت بردن از خوانی که پروردگار گسترانيده است مغتنم. می‌شود کشور را از طرب آکنده و محتسبانِ عبوس را گوشه‌نشین کرد اگر بخواهیم.