Skip to main content
حقوق بشرروابط بين‌المللسياسی

اجنبی‌ستیزیِ حاد

By February 23, 20137 Comments

 داريوش سجادی را بسياری به واسطه‌ی زخم قلم‌هايش می‌شناسند. او با آنکه خود را اصلاح‌طلب می‌داند، اما به سياست‌های نظام وفادار است و معتقد به اين نيست که آرمان‌های انقلاب چندان منحرف شده باشند. تيغِ قلمِ وی اکثر منتقدانِ نظام را می‌نوازد و وفاداری‌اش به عقيده‌ای که دارد باعث می‌شود اصلاح‌طلب و اصول‌گرا را در نقدهايش به يک چوب براند. اين نان به نرخ روز نخوردن در روزگاری که سالوس و ريا همه‌گير شده غنيمتی‌ست.

با اين وجود او قلمِ او از هتاکی و حرمت‌شکنی بری نيست. مخلص خود بارها اين را چه در بخش نظراتِ وبلاگش و چه به صورتِ شخصی (حدود هفت هشت سال پيش نامه‌ای خصوصی به او نوشتم که پاسخی محترمانه نيز دريافت کردم) به او تذکر داده‌ام، اما او گويا در راهِ خود ثابت‌قدم است. وی معتقد است اگر کسی خطا می‌رود يا از نگاهِ او اشتباه می‌انديشد مستحقِ توهين و تحقير است و می‌توان او را ابله و خام و نفهم و بزدل و بی‌شعور و جاعل و گداصفت و خر ناميد (مطمئنم تکذيب نمی‌کند، اما اگر محلّ تشکيک واقع شد برای تک تک اين واژه‌ها می‌توان منبعی در وبلاگ وی يافت). نگاهِ او همانندِ نگاهِ حکومت و سرانِ ارشدِ آن است: اگر به حقانيتِ نظام معتقد بودی که خودی هستی و نورِ چشم و مصون، و اگر نه خونت حلال و زنت حرام و کرامتت بادِ هوا! به عبارتی ديگر او به کرامتِ ذاتیِ انسان فارغ از نوعِ تفکر و حتی ميزانِ «جنايت»ش اعتقاد ندارد. امری که در کشورهای پيشرفته‌ی غربی اصلی پذيرفته شده است. جايی که حتی کرامتِ مجرمان و جانيان نيز پاس داشته می‌شود. مثالش قاتلِ نروژی که با وجودِ قتل عام و کشتاری بی‌رحمانه نه از حقّ داشتنِ وکيل محروم شد و نه احدی حق داشت يک سيلی به گوش وی بنوازد. اين را مقايسه بفرماييد با نوعِ رفتارِ خيابانی با کسانی که «اراذل و اوباش» لقب گرفتند و نه دادگاهی برايشان تشکيل شده و نه جرمشان ثابت شده بود. اين است لب اختلافِ بنده و او.

بهانه‌ی اين يادداشت البته مقاله‌ی وی در خصوصِ خودفروش و گداصفت و «برده» بودنِ کسانی‌ست که در رسانه‌های فارسی‌زبانِ مستقر در کشورهای خارجی (بالاخص غربی) شاغل‌اند. به عنوانِ کسی که نه سطحِ تحصيلاتش مورد سوال است و نه شاغل در اين گونه رسانه‌ها، شاید پاسخِ من معتبرتر و مقبول‌تر افتد نسبت از کسانی خود که به نحوی در يک طرفِ قضيه دخيل هستند.

آقای سجادی در مهاجرنوازی‌اش دو نکته را ناديده می‌گذارد: يک اينکه اکثر اين افراد به ميل خود کوچ نکرده‌اند و با ابزاری نظيرِ چماقِ تحقير و زندان و عدمِ امنيت شغلی به خارج «رانده» شده‌اند. پس حتی اگر گزاره‌ی ايشان را در خصوصِ دريافتِ کورکورانه‌ی روزی از اجنبی را قبول کنيم (که خود در بسياری از موارد محلّ اشکال است)، ايراد پيش از هر چيز به حکومتی بر می‌گردد که تابِ نگاهِ مخالف را ندارد و کرامت و امنيتِ روحی و مالیِ شهروندانش را پاس نمی‌دارد.

نکته‌ی دوم و اساسی‌تر، مذموم انگاشتنِ حرکت در راستای اهدافِ سیاستِ خارجیِ کشورهايی نظيرِ انگليس و هلند و آلمان است. اگر از جزييات و حواشی بگذريم، اختلافِ کشورهای غربی با فاشيسم در جنگ جهانی دوم و کمونيسم در طیِ دورانِ جنگِ سرد و اکنون تحجرگرايی را می‌توان در يک نکته‌ی خلاصه کرد: اولويتِ کرامتِ انسان (و حقّ آزادانديشی) به اهدافِ ايدئولوژيک و اقتصادی و حاکميتِ بی‌چون و چرا قانون. نوعِ نگاه آنها به بازار و اقتصاد و اعتقاد به حقِّ رقابت در بازارِ آزاد را می‌توان مشتقی از اين تفکر در نظر گرفت. حتی دموکراسی نيز ذیل اين دو اصل تعريف می‌شود و نه ورای آن. به همين دليل هم اگر شما به دو اصلِ فوق (پاسداری از کرامت و حاکميتِ قانون) پايبند نباشيد در بسياری از اين کشورها حقّ تشکيل حزب را نداريد، حتی اگر رایِ لازم را داشته باشيد.

هر کشوری برای نيل به اهدافی که گمان می‌برد صحيح است در عرصه‌ی بين‌المللی فعاليت می‌کند. همانطور که ما به خود حق می‌دهيم در آفريقا شيعه‌پروری کنيم و در آمريکای لاتين يارگيری و سرمايه‌گذاری، آنها نيز سرمايه‌گذاری‌های لازم برای گسترشِ تفکرِ خود را انجام می‌دهند. تا زمانِ فروپاشیِ کمونيسم اين مبارزات در مواردی دربرگيرنده‌ی وارد شدن در بازیِ کثيفی بودند که به خاطرِ هدفِ والاترِ جلوگيری از گسترشِ کمونيسم  منافعِ ملّی کشورهای ضعيف زير پا گذاشته می‌شد. اين لکه‌ايست که بر دامانِ دو کشور بيش از باقی نشسته است و هزينه‌های آن را هم پرداخته می‌پردازند: انگليس و آمريکا. منتهی اينکه ما آن رفتار را به زمانه‌ی کنونی تعميم دهيم و تمامیِ کشورهای غربی را به اين چوب برانيم نه صحيح است نه منصفانه. آقای سجادی از خود نمی‌پرسند که نفعی که کشورهايی نظيرِ هلند و آلمان و سوئد و فرانسه در پشتيبانی از حرکت‌های کرامت‌جويانه و آزادی‌طلبانه (لفظِ دموکراسی‌خواهانه را عمداً به کار نمی‌برم) می‌کنند چیست؟ نفعِ آنها در اين است که يک: تفکری که می‌پندارند صحيح است را پشتيبانی می‌کنند و دو: مناسباتِ فرهنگی و اقتصادی با کشورهايی که اين دو اصل در آنها رعايت می‌شود سودی «متقابل» و باثبات در پی دارد.

حال سوال اينجاست: تکليفِ ايرانيانی که معتقد هستند نظامِ کنونی کرامتِ مخالفانِ خود و قانونِ خودنوشته را متناوباً زير پا می‌گذارد و خواهانِ تشکيلِ نظام جديد يا اصلاحِ نظامِ کنونی هستند چيست؟ اگر کسانی هدفشان ایجادِ حکومتی باشد که در آن هر کسی فارغ از مذهب و مرام و نگاهش محترم داشته شود و حقِّ شهروندی‌اش زيرِ سوال نرود، و اين هدف هم‌راستا با هدفِ کشورهايی ديگر باشد، آيا پذيرفتنِ کمک از اين کشورها اشتباه و غير اخلاقی است؟ به گمانم آقای سجادی همچنان در اوایلِ قرنِ بيستم سير می‌کنند و زمانی که بسياری از اين کشورها به استثمارِ مستعمره‌های خود مشغول بودند. ايشان اين واقعيت را آگاهانه يا ناآگاهانه ناديده می‌گذارند که کشورهای غربی اکنون با بسياری از مستعمره‌های قديمِ خود رابطه‌ای بر مبنای سود و احترامِ دو جانبه برقرار کرده‌اند که از نمونه‌های بارز آن می‌توان به هند و مالزی و پاکستان و اندونزی و فيليپين اشاره کرد. آيا اين کشورها که بيشتر از ما محنتِ استعمار را کشيده و چشيده‌اند همگی خام و کودن‌اند و به ذاتِ خرابِ کشورهای غربی پی نبرده‌اند، يا آنکه شرايطِ جديد با آن دوران تفاوت می‌کند و ماييم که همچنان از قافله‌ی تمدن عقب مانده و تفکراتِ دايی‌جان ناپلئونی و ناصرالدين‌شاهی داريم؟

بگذاريد يادداشت را اينگونه خلاصه و جمع‌بندی کنم: اهدافِ کشورهای غربی پليد و شيطانی نيست. آنها خواهان حکومت‌هايی هستند که در آنها حقِّ کرامتِ انسان و حاکميتِ قانون (و به تبعِ آن بازارِ آزاد) پاس داشته شود. اين نفعی دو طرفه است و بازی مجموع-صفر نيست (که يک بازنده و يک برنده داشته باشد). پس اگر کسانی به اين دو اصل اعتقاد دارند و برای رسيدن به آنها تلاش می‌کنند، ائتلافشان با اين کشورها چه منعِ اخلاقی دارد؟

پی‌نوشت: برای جلوگيری از سوءتفاهم بايد ذکر کنم که من به مبارزه برای تغيير حکومت اعتقادی ندارم، چرا که سطحِ دانش و فرهنگِ رفتاریِ يک ملّت است که سرنوشتِ آن را تعيين می‌کند. حکومت‌ها نقشی بر ديوارند و برآمده از مردم. اگر اخلاق مردم اصلاح شود، حکومت‌ها هم خود به خود اصلاح می‌شوند. مشکلِ اىران پيش از آنکه به نوعِ حکومت و اشخاصِ حکم‌رانش برگردد، به خوی استبدادپرور و رفتارهای ناپخته‌ی اجتماعی باز می‌گردد. تا زمانی که اين اصلاح نشود (با آموزش و الگوسازی)، تغيير حکومت تنها عوض شدنِ پالانِ خر است و بس. رسانه‌های آزاد نقشی بارز در اين ميان برای فرهنگ‌سازی و بالا بردنِ سطحِ سواد و فهم و آزادانديشی ايفا می‌کنند و برای همين هر گونه تلاش در اين خصوص از هر تفکری که باشد محترم است. نوعِ تفکر مهم نيست، مهم اعتقاد به دو اصلی است که در يادداشت توضيح داده‌ام: اعتقاد به کرامتِ ذاتیِ انسان و حاکميتِ قانون.

Join the discussion 7 Comments

  • امیر says:

    دردکش عزیز، امثال سجادی را جدی نگیرید. به قول عزیزی، بعضی از نوشته ها ماقبل نقد هستند. ارزش نقد کردن ندارند. چیزی هم که می نویسد، به نرخ روز است و بس. بستگی دارد باد از کدام طرف بوزد. به واقع چیزی نیاموختم از نوشته هایی تنها حمله به شخصیت چند جوان! شاغل در بی بی سی است.

    • به هر حال اين تفکری است که به غير از طرفدارانِ نظام ميانِ بسياری از اهل سياست وجود دارد که هر که شاغل در موسساتِ بيگانه، بالاخص رسانه‌هايشان بود نوکر اجنبی‌ست. آقای سجادی يک نفر نيست، نماينده يا بازگوکننده‌ی منوياتِ يک طرز تفکر نابجاست. برای همين لازم ديدم از زاويه‌ی خودم به مسئله بپردازم. و الا از نظر شخصيتی خیلی وقت است که از ايشان دل بريده‌ام. حيف، چون در برخی موارد نکته‌سنجی‌های جالبی می‌کنند.

      • امیر says:

        خطای دیدگاه امثال او این است که از چیزی نه چندان مشخص به نام به اصطلاح “منافع ملی” سخن می گویند در حالی که درکی از اینکه واقعا چیست ندارند. جدس می زنم توصیفی که از ان دارند بیشتر به منافع قبیله ای شبیه است. نمی دانم این دیدگاه لمپنی-قبیله ای راه به کجا می برد، تا اینجا هم نشان داده پیامد چنین دیدگاهی تنها حذف امکان هاست، بی آنکه به صورت مشخص راهی پیشنهاد دهد. ریشه این دیدگاه نه سیاسی بلکه دینی است همان دوتایی حق- باطل در غالب ما- دیگری بازتولید می کند.
        مهدی خلجی می گفت ما در موسسه امریکن اینترپرایز (اگر درست خاطرم مانده باشد) سعی می کنیم منافع آمریکا را در راستای منافع کشورمان بازتعریف کنیم. مثلا منافع آمریکا را به شکلی تعریف کنیم که به لشکرکشی و جنگ نیاز نباشد. به نظر این تعریف کارآمدتری از سیاست ورزی است تا اینکه با درشت گویی به چند جوان بتازیم و القاب اجنبی و نوکر را خرج دیگران کنیم.

  • نادر says:

    نوشته اید” مشکلِ اىران پیش از آنکه به نوعِ حکومت و اشخاصِ حکم‌رانش برگردد، به خوی استبدادپرور و رفتارهای ناپخته‌ی اجتماعی باز می‌گردد. تا زمانی که این اصلاح نشود (با آموزش و الگوسازی)، تغییر حکومت تنها عوض شدنِ پالانِ خر است و بس”
    نکته ای که گفته اید در مواردی صحیح است و در مواردی دیگر صحت ندارد. ایا مردم کره جنوبی و شمالی فرهنگ های مختلفی دارند که حکومت های ان ها تا این اندازه متفاوت از یکدیگر هستند؟ مردم المان غربی و شرقی تا قبل از تقسیم به دو کشور دارای فرهنگ عمومی یکسانی بودند اما پس از جنگ جهانی و تقسیم به دو کشور در بستر های متفاوتی رشد کردند و دارای حکومت های متفاوتی شدند. حتی دارای خلق و خویی متفاوت شدند. قبول دارم تواناییی های یک جامعه سقف حکومت انرا مشخص میکند اما گاه تاثیر شرایط خارجی و یا یک تجربه غلط می تواند شرایطی را بر جامعه حاکم کند که بسیار پست تر از فهم عمومی جامعه است. از فرهنگ ایرانی نمیتوان جامعه دمکراتیک غربی بیرون اورد اما شاید بتوان حکومتی همچو ترکیه انتظار داشت.
    توانایی های فرهنگی جامعه نیز همجون توانایی ژن ها هستند که در شرایط متفاوت خصوصیات مختلف از خود نشان میدهند. ( نام علمی ان اپی ژنتیک است) جمهوری اسلامی سقف فرهنگی جامعه ایران نیست. بلکه تسلط جزئ ـ جزئی که به یقین اشتراکاتی با اجزائ دیگر دارد.ـ از فرهنگ سیاسی ایران بر کل ان است. کلیتی که از بخش های متفاوت و ناهمگون تشکیل شده است. همانگونه که حکومت سلطنتی نیز تسلط قشر خاصی از جامعه ایران بر کلیت ان بود. اینکه کدام جزئ حاکم می شود بسیار به شرایط تاریخی وتحولات منطقه ای مربوط می شود. به یقیین اگر قبل از ایران کشور دیگری انقلاب اسلامی را تجربه کرده بود حال و روز ما امروز گونه ای دیگر بود. دمکراسی غربی نداشتیم اما تا این اندازه نیز درگیر خرافات و استبداد مذهبی نبودیم.
    در مورد اقای سجادی همانطور که نوشته اید دیدگاهشان در مورد غرب هنوز متعلق به نیمه اول قرن بیستم است. اما علاوه بر ان تحلیل های ایشان یک نقص اساسی دارد. ایشان معمولا بدترین انگیزه و احتمال را در مورد رفتارهای مخالفان جمهوری اسلامی فرض میگیرد و اینجا وانجا نمونه ای می یابد و پس از ان به تمامی گروه یا دسته مخالفان تعمیم میدهد. در همان حال از دیدن ضعف های عریان نگاه حاکم عاجز است. ایشان تخصص عجیبی دارد در یافتن انگیزه های منفی یک فرد و گروه مخالف و تعمیم ان به عموم مخالفان و در مقابل ناتوان از دیدن ضعف های نظام حاکم است. اگر هم ضعفی وجود د ارد بواسطه مصلحت از طرح ان خودداری میکند.
    گفته بیست سال پیش بهنود را به عنوان سند اورده است. نمی دانم ایا اقای بهنود این حرف را زده است یا نه اما برایم جالب است که چرا گفته های متناقض رهبران ایران در سالهای حکومتشان در لابلای نوشته های مطول اقای سجادی هیچ جایی ندارند. با انکه این گفته های بیشتر بر جامعه ایران تاثیر داشته اند. خیلی دوست داشتم بدانم گفته های اقای خمینی در مجانی کردن نفت را امروز چگونه تعبیر میکند و یا صحبت های ماه گذشته خامنه ای در خائن بودن کسانی که مشکلات را عمومی کنند چگونه تعبیر میکند. تصور من بر ان است که ایشان به خود جرات و اجازه نقد ولایت و یا اساسا بیان ضعف های انرا نمی دهد. هر موضوعی که باعث طرح ضعف های ولایت شود در نوشته های ایشان غایب است. کسی که نتواند ضعف های دو جناج درگیر در تحولات ایران را ببیند و از طرف دیگر بیشتر به نقاط قوت حاکمان ایران نظر داشته باشد به یقیین نگاهی همه جانبه و واقع بینانه نخواهدد اشت.
    تصور میکنم لحن تحقییر امیز و گزنده مورد استفاده قرار گرفته در نوشته ها هم احتمالا به تربیت دوران کودکی و نوجوانی ایشان باز میگردد.

    • قضيه حکومت و ملّت چيزی از مقوله‌ی مرغ و تخم مرغ است و از هر دو زاويه می‌توان به آن نگريست. بنده به شخصه معتقدم که اگر ترک‌ها همچون ايرانيان بودند، تا به حال همان کاری که ما با رضاشاه کرديم با آتاتورک کرده بودند و به همین نکبتی که ما اکنون دچاريم دچار شده بودند. با اين حال منکرِ موقعيتِ سوق‌الجيشیِ ايران، تأثيرِ نفت بر معادلاتِ سياسی و نيز دخالت‌های دولت‌های بيگانه در «بزنگاه»های تاریخی هم نيستم. گاهی يک تغييرِ اساسی به مويی بند است و يک تلنگرِ کوچک از جانبِ قدرت‌های جهانی می‌تواند وضعيت را دگرگون سازد. تمامیِ اين موارد باعث نمی‌شود که از تربيت و آموزشِ مردم غافل شويم. مخصوصاً وقتی منابعِ ما (انرژی و وقت و سرمايه‌مان) محدود است و بايد اولويت‌بندی کرد. مثلاً اگر قرار باشد مخلص دو ساعت فرصت داشته باشم که يادداشتی بنويسم، ترجيح می‌دهم وقتم را به تلاش برای بهبودِ فرهنگِ عامه يا روشنفکرانِ تأثيرگذار اختصاص دهم تا تاختن به حکومتِ خودکامه. البته اين سليقه‌ی شخصیِ من است و هر کسی به فراخورِ موقعيت و توانايی‌هايش می‌بایست تصمیم بگيرد که چه قدمی و در چه راستايی بردارد.

  • هادی says:

    مسخره بودن این حرف که غربی ها به خاطر کرامت انسانی در امور ایران و دیگر کشورها دخالت می کنند برای همه از جمله مردم خود اینجا هم واضحه. خود مردم اروپا هم می دانند دعوی بر سر نفت و منابع ملی ملت هاست. فرانسه به خاطر کرامت انسانی توی مالی و الجزایر دخالت می کن؟! انگلیس به خاطر کرامت انسانی توی ایران دخالت می کنه؟!

    • به هر حال هر کسی ديدگاهی داره و نظر شما و توده‌ی مردم هم محترم هست. مهم اينجاست که بتونيم ادله‌ی کافی و منطقی برای عقايدمون داشته باشيم. من منکرِ سودِ اقتصادی برای کشورهای غربی نشدم، توی يادداشت هم به صراحت آوردم که بازار آزاد و رقابتی نفعی دو طرفه است و بازی مجموع-صفر نیست. اگر شما بر مبنای شواهد بپذيرين که کرامتِ انسانی در کشورهای غربی رعايت می‌شه و جزو اصول قانونی و اخلاقی‌شون به حساب می‌آيد، پس عجيب نخواهد بود اگر اين کشورها خواهانِ بسطِ اين فضيلت در دنيا باشن. يک نمونه شما بعد از اتمام جنگ سرد نمی‌تونين بيارين که کشورهای غربی حکومتی مردمی و کرامت‌جو رو به خاطر منافع اقتصادی‌شون سرنگون کرده باشن و حکومتی مستبد يا کرامت‌ستيز بر روی کار آورده باشن. اگر مثالی هست با ذکرِ مورد و تاريخ بفرمايين. همونطور که اين کشورها کمک‌های انسانی و بلاعوض به کشورهای فقير آفريقايی و آمريکای جنوبی می‌کنن، منابعی رو هم برای کمک به بسطِ آزادیِ بيان و کرامتِ انسانی اختصاص می‌دن. صرف نظر از سودِ تبليغاتیِ اين سرمايه‌گذاری‌ها، همونطور که اشاره کردم، سودِ اقتصادی هم براشون هست، چون چنين حکومت‌هايی باثبات‌تر و قابلِ اعتمادتر هستند.
      شما می‌فرماييد انگليس به خاطر کرامتِ انسانی تو ايران دخالت نمی‌کنه. من معتقدم به خاطرِ منافعِ اقتصادی «دوجانبه» و نيز بسطِ کرامتِ انسانی دخالت می‌کنه. تو جهانِ شفاف و به‌ هم پيوسته‌ی کنونی انگليس نه توان و نه تمايل به سوءاستفاده از کشورهای ديگر رو مانندِ دورانِ استعمار داره. دخالت در سودان و الجزاير و مالی و کشورهای مشابه هم به هیچ وجه به پايمال شدنِ حقوقِ مردم منجر نشده. بلکه اين کشورها در منازعاتِ داخلی طرفِ گروهی رو گرفتن که بتونه ثباتِ بیشتر با عنايت به ارزش‌‌های اخلاقی ايجاد کنه. اگر شما نمونه‌ای از «استثمار» يک کشور بعد از اتمام جنگ سرد سراغ دارین ممنون می‌شم به دانشِ من اضافه کنين. به هر حال احتمالش هست که موردی از چشمِ من افتاده باشه.