Skip to main content
سياسی

راه و چاهِ آهستان

By February 3, 201310 Comments

تقدیم به دوست ناديده، اميد حسينی

آهستان از معدود وبلاگ‌های طرفدار حکومت است که مخلص مرتب دنبال می‌کنم. او مصداقِ بارزِ عقلانيت و ولایت‌مداری در جناحی‌ست که متاسفانه آکنده از دروغ و ریا و حرمت‌شکنی‌ست.  اميد حسينی حتی اگر به عقيده‌ی مخالفش احترام نگذارد، آن را حذف نمی‌کند و هميشه جوابی و متلکی برای بسياری از فعالانِ اپوزيسیون در آستين دارد. او مخالف فیلتر کردن سایت‌هاست، لااقل بروز «تخلف» در انتخابات را قبول دارد و در مجموع مبانیِ نظری محکمی از خود نشان داده است. به گمان مخلص او مظهر نسلی از پرورش‌يافتگانِ انقلاب است که خوشبختانه فرصتِ فسادگرايی و نان به نرخ روز خوری را نيافته و يا دانسته از ورطه‌های آنچنانی دوری گزيده است. حتی اگر بسياری از افکار و زاويه‌ی نگاهِ او را قبول نداشته باشم، آدمی‌ست که لايقِ احترام و گفتگوست. نه مانندِ امثالِ حسين قديانی و سعيد تاجيک لات و قمه‌کشِ درگاهِ ولايت است، نه مانندِ تیمِ احمدی‌نژاد فرصت‌طلب و رياورز و فاسد، و نه مانندِ موتلفه کم‌خبر و عقب مانده از قافله‌ی تمدن. دليلِ نگارشِ اين يادداشتِ انتقادی نيز همين است. او ارزشِ انتقاد و تلنگر و بگومگو را دارد و مباحثه با وی به مثابهِ خواندنِ آیه‌ی ياسین در گوشِ درازگوشان نيست. من با خواندنِ يادداشت‌هايش بسيار ياد گرفته‌ام و اميدوارم آغوشش همواره همچون گذشته به روی انتقاد و صدای مخالف باز باشد. باشد که ذکرِ این موارد او را در محکم‌تر کردنِ مبانیِ نظری‌اش ياری رساند.

شکنجه

اميد به دلايل مختلف اين ادعای مخالفان را که نظام مخالفانِ خود را شکنجه می‌کند (امری که نه قانونی‌ست و نه شرعی) قبول ندارد، اما گاهی عنان از کف داده و پوست کلفتی در قبال شکنجه را برای مبارزه سياسی لازم می داند و غيرمستقيم ابطحی و عطريانفر را به واسطه «عدم مقاومت» در مقابل شکنجه تحقير و مسخره می کند:

اما حقیقتا از دیدن قیافه‌های آنها و مخصوصا چهره لاغر محمدعلی ابطحی ناراحت شدم! اما چه می‌شود کرد، سیاست همه این حرف‌ها را با خودش دارد!

شاید بهتر باشد يکبار برای هميشه تکليف خودش رو مشخص کند: یا با شکنجه‌ی مخالفان به دلایل و مصالحی والاتر (نظيرِ حفظ نظامی که مقدس می‌پندارد) موافق است، و يا اگر نيست بايد اعتراضِ خود را به نحوی قاطع اعلام کند. يکی به نعل و يکی میخ در اين مقوله عملی‌ست نه قاعده‌ی عقل و انصاف.

تمسخرِ از نظام بريدگان

وجه مشترک نوری‌زاد و موسوی و کروبی و امثالهم در اين است که آنها روزی روزگار از مدافعينِ سرسختِ نظام بوده‌اند. مخالفتِ آنها نيز بر خلافِ سلطنت‌طلبان و جمهوری‌خواهان نه با نظامِ از انقلاب برآمده، که از انحرافاتی‌ست که معتقدند نظامِ و سردمدارانِ کنونیِ آن به آن دچار شده‌اند. از مافيای اقتصادیِ منتسب به سپاه بگير تا رانت‌های سياسیِ نودولتان و قوه‌ی قضاييه‌ی ناکارآمد و عدمِ آزادیِ بيان و رسانه‌های آزاد و قانون‌گريزی. او این افراد را طلحه و زبير می‌پندارد و در چندین يادداشت آنها را موردِ ريشخند می‌گيرد. در يادداشتی نيز وعده می‌دهد که در حالِ تهیه‌ی يادداشتی برای نيفتادن به «دامی‌»ست که نوری‌زادها بدان افتاده‌اند:

همه ما احتمال دارد یک روز به نوری‌زاد تبدیل شویم. سعی می‌کنم در فرصتی دیگر درباره این احتمال و راه‌های فرار از آن مطلبی بنویسم.

اين وعده و وعيد البته هیچگاه به منصه ظهور نرسيد، اما او مسيرِ انتقادِ خود را در يادداشتی آشکار کرد، آنجا نامه قديمی نوری‌زاد را در تبعیتِ بی‌چون و چرا از فرمانده (مقام رهبری) به او يادآور می‌شود:

اينکه فرمانده اگر گفت بمير، تو بمير، چرا که او «حتماً» بيشتر می‌فهمد.

او در این طرز استدلال از دو نکته غافل است: يکی اين واقعيت است که فرمانده‌ها و روسا و شاهان و فرمانروايان در صورتِ نظارت‌ناپذيری و عدمِ پاسخگویی احتمالِ فاسد شدنشان به مرورِ زمان هست. این امر يا از قدرتِ مطلق ناشی می‌شود و يا به دليل اينکه مجراهای بيمارِ ارتباطاتی و چاپلوسان درباری آنها را از واقعيات جامعه و روابطِ بین‌املل دور و به ورطه‌ی توهم می‌اندازد. او در تحلیل‌هايش این احتمال را صفر گرفته و به تبعِ آن راهکاری برای مقابله با آن در نظر نمی‌گيرد.

نکته‌ی دیگر عقلِ کل پنداشتنِ خود در مقابله با بريدگان و منتقدان است. او خود را عاقل‌تر و بصيرتر از امثالِ موسوی و کروبی و خاتمی و نوری‌زاد می‌داند. از نگاهِ او آنها نمی‌فهمند يا به حضيضِ غفلت و فتنه افتاده‌اند. او این احتمال را در نظر نمی‌گيرد که آنها راهی را که وی رفته چندین سالِ پيش طی کرده‌اند و شايد به معرفتی رسيده‌اند که دستيابی به آن برای وی چندين سال زمان می‌برد. همانگونه که چندین سال طول کشید تا وی به این واقعيت برسد که احمدی‌نژاد چه مصيبتی برای دين و اخلاق و انقلاب و اقتصاد است. واقعيتی که برای حتی جمعی از دلسپردگانِ انقلاب همچون عماد افروغ در کمتر از دو سال عيان شد. همين امر بايد وی را بيدار کند که شاید بعد از چندين سال دیگر و صرفِ هزينه‌های بسيار به نتيجه‌ای مشابه برسد. نتيجه‌ای که بسياری از صاحبدلان و انديشمندان را در ساليانِ اخير به گوشه‌ی زندان یا کنجِ خاموشی و عزلت انداخته است.

عدمِ ژرف‌نگری

از صفاتِ حسنه‌ی امید انتقادِ او از کاستی‌ها و کجروی‌های آشکارِ حکومت یا دولت است. انحرافاتی که به قدری متقن‌اند که نمی‌شود آنها را با توجيهاتی نظير دروغ‌ها اپوزيسيون و دشمنیِ آمريکا و اسراييل ماست‌مالی کرد.

مثلاً او به حق از بی‌سوادی و خرافه‌پراکنی مدعيان دفاع از ولايت انتقاد می کند:

این روزها همه دارند از ولایت دفاع می‌کنند. هر کس به زبان خود، به شیوه خود، به هنر خود! البته تنها هنری که از این هنرمندان بی‌شعور برجای مانده، بدنام کردن ولایت است.

اما يک قدم فراتر نمی‌گذارد تا از خود بپرسد که چه چرخی از اين نظام چنان معيوب است که چنين افراد دون و کم‌مايه‌ای رييس نماز جمعه کلان‌شهرها و معتمد رهبر می‌شوند؟

او ذاتِ خرابِ مرتضوی‌ها و سعيدی‌ها و احمدی‌نژادها و قديانی‌ها را (هر چند با تأخيری چندساله) می‌بيند و از آنها اعلام برائت می‌کند، منتهی از مشاهده‌ی ريشه‌ی پرورش‌دهنده‌ی چنین عواملی غافل است.

او آنچنان ذوب است که حتی فيلتر شدن وبلاگ خود را زيرسبيلی رد می کند و به اين مهم نمی انديشد که اين چه سيستمی‌ست که مسئولانِ تصميم‌گيرنده‌اش حتی در وبلاگ مخلصانه و مدافعانه‌ی وی مصاديق مجرمانه می‌جویند و انتقادات جزيی و سطحی‌اش را بر نمی‌تابند و درِ آن را گل می‌گيرند. او ساده‌انگارانه کلِّ نظام را در شخص رهبر و چندين شخصيتِ صاحبدل و خوش‌نامِ درونِ آن می بيند و بس. چشم‌هايش در مقابلِ پلشتی‌های بدخيم و گسترده‌ی مديرانِ ميانی و برکشيده يا بسته است يا خطاپوش.

مثلاً در قضيه‌ی مرگِ ستار بهشتی و یا زهرا بنی‌يعقوب معصومانه از دست‌اندرکاران می خواهد که اگر جنایتی رخ داده عاملان را محکوم کنند تا سیه روی شود هر که در اپوزیسیون گمان خام می برد که شکنجه در این نظام امری ریشه‌دوانده است. اما در خلوتِ خود شايد اين احتمال همچون خوره‌ای به جانش افتاده باشد که ريشه‌ی اين رذالت‌ها کجاست و چگونه می‌توان از بروزِ مجددِ آن جلوگيری کرد.

در مطلبی ديگر از ناامنی مدارس و باسمه ای بودن مديريت می نالد, اما نمی داند که تمامی اين مصیبتها به خاطر اولویت دادن تعهد ریاورزانه به تخصص آزادمنشانه و فراری دادنِ نيروهای متخصص و مدير و متفکر از چرخه‌ی بسته‌ی تصميم‌گيریِ حکومت است. وقتی گزينش بر مبنای جای مهرِ روی پيشانی و قطرِ تسبيح و خراشِ «ه» بسم‌الله در حنجره باشد طبيعی‌ست که مناصب به ظاهرسازان  و رياورزان برسد. در جايی ديگر از نابودی طبیعت شکوه می کند و یا نمی داند یا نمی خواهد بداند که این بی قانونیها جمله از برکت سر ترکتازی سپاهِ ناپاسخگو است و فشلی قوه قضاییه.

اينگونه است که او تيغِ انتقادش را در چنين مواردی به دولت و گروهِ تندروهای درونِ حکومت محدود می‌کند، اما عاقلان را چنين بشارتها و اشارتهايی کافی ست که بدانند اينها همه از بی کفايتی و بی بصيرتی مجموعه‌ای تصميم‌گيرنده در چشم بستن به دروغ ها و دزدی ها و تهمت های بی اساسی است که از رييس دولتِ دردانه سرچشمه گرفت و اکنون جامعه را به منجلابی از پلشتی بدل ساخته است.

خطاپوشی

يکی مشکلِ امید و برخی ديگر از ذوب‌شدگانِ نظام این است که چشمان تحليلگرشان يا کژی ها را نمی‌بيند، يا اگر ببيند دروغ و ساخته و پرداخته دشمنان اسلام و انقلاب می‌داند، يا اگر صحت آن صد در صد اثبات شد آن را به حساب نيروهای خودسر و «احمق» که ربطی به انقلاب و نظام ندارند می‌گذارد. برای او و همفکرانش، مرگ هدی صابر سکته‌ای عادی و به علت فشارهای معمول زندان بوده، مرگ هاله سحابی سکته‌ای ناشی از اندوه از دست دادن پدر بوده، مرگ زهرا کاظمی ربطی به بازجويان نداشته، وزن کم کردن ابطحی به خاطر رژیم گرفتنِ داوطلبانه در زندان و يا نتيجه‌ی «طبیعی!» مبارزه‌ی سياسی بوده و الخ.

وی نسخه‌ي آرمانی و «تلويزيونی» نظام را می‌بيند و نه آنچه را که به طور روزمره در خيابان‌ها و ادارات و نهادها و مدارس و دانشگاه‌ها جاری‌ست. شايد زندگی در قم باعث شده که از پلشتی‌هايی که در پايتخت و دیگر شهرهای بزرگ آشکارا در مقابلِ ديدگانِ مردم رژه می‌روند غافل بماند. مظاهرِ فسادی که شهروندان تهرانی هر روزه در پاسگاه و دادگاه و دانشگاه و اداره و مدرسه در ديده عيان دارند.
او دور باطلی که از گزينشِ نامزدهای مجلس خبرگان رهبری توسطِ شورای نگهبان ایجاد شده را يا بالکل منکر است و يا بی‌اهميت و ناچيز می‌پندارد. جملاتِ بعضاً غيرعلمی که آيت‌الله جنتی به سبب کهولت سن در جايگاهِ پرمنزلتی همچون امامت جمعه پايتخت ام القرای اسلام به زبان می‌راند او را به فکر نمی‌کشاند که حکومت چه رهی رفته که دبير شورای نگهبان قانونِ اساسی‌اش معنای پنجاه ميليارد دلار را نمی‌فهمد و يا به سادگیِ بلعيدنِ نقل و نبات مخالفان را متهم به رشوه‌گيری از آمريکا می‌کند. از نظر او نظام مقدس جمهوری اسلامی شاکله‌ای پاک و مظلوم دارد و هر که بر آن خرده‌ای گرفت يا نوکر اجنبی‌ست يا غافل و فريب‌خورده و فرصت‌طلب. هر که مخالفتی با نظام دارد طبعاً اهدافِ والای آن برای مبارزه با اسراييل و بسطِ اسلام و تشيع در جهان را نمی‌بيند. و اين نظام است که از نگاه او همواره در مقابلِ تيرِ جورِ بدخواهان و هوچی‌گران مظلوم واقع می‌شود.

او به اين مسئله‌ی بنيادین نمی‌انديشد که هر نظامی که در آن نخبه‌زدايیِ معمول، زيرساخت‌های حقوقی مفقود، فساد اداری فراگير، مطبوعات در زنجير و آزادیِ بيان رويا باشد، بنايی‌ست به ظاهر باهيبت با ستون‌هايی پوک و موريانه‌زده. اين واقعيتی‌ست که افراد سالمی نظير موسوی و زيدآبادی و عبدی و باقی درک کرده‌اند، و بسياری از سران متاسفانه از ديدنش غافل مانده‌اند.

فرافکنی

فرافکنی مطرح کردنِ بی‌موردِ ادعاها يا واقعیاتی‌ست که ربطی به مشکلِاتِ موجود ندارند و نويسنده‌ی آهستان در اين امر استاد است. مثلاً در شرايطی که دم خروسِ کفايت و بصيرتِ دولت نظرکرده‌ی حکومت بيرون زده و اشتباه راهبردی مسئولانِ ارشد در حمایتِ دست و دل بازانه و همه جانبه از دولت عیان شده وی به صحرای کربلا می زند و با استناد به یک مقاله یادآوری می کند که آمریکا دلایلی غیر از پایان دادن به جنگ برای انداختن بمب بر سر ژاپنی ها داشته است! جالب است که در این وانفسای افتادنِ کشور از چاله‌ی غرب به چاهِ شرق به دلایل به توپ بستن حرم امام رضا توسط روسیه یا تجاوز به آذربایجان توسط عثمانی و يا کشتارِ مسلمانان در چين نمی پردازد!

قابلِ تأمل آنکه برای اينگونه فرافکنی‌ها اغلب از پژوهش‌هايی استفاده می‌کند که در همان کشورهای «شيطان» منتشر شده‌اند، اما این نکته تلنگری به ذهنش نمی‌زند که که در این کشورهای خبيث انقدر آزادی عمل هست که پژوهش های مستقلی در موضوعاتی از این قبیل صورت گیرد, در کشور ما با آزادی سیصد و شصت درجه! چند پژوهش مستقل و قابل اتکا در خصوص چرایی ادامه جنگ صورت گرفته؟ چند پژوهش در خصوص اثرات مثبت یا منفی اعدام فله‌ای مجاهدین در زندان در سال 1367 انجام گرفته؟ یا چند پژوهش در رابطه با مضرات و منافع انرژی هسته به انجام رسیده است؟ او این همه را وا می‌نهد و به مضراتِ استعمار انگلیس در هند یا غيرانسانی بودنِ بمبِ اتمی آمریکا بر ژاپن می‌پردازد و انرژیِ باارزشِ خود را صرفِ مواردی می‌کند که يا اولويتی ندارند و يا مدت‌هاست از تاریخ مصرفشان گذشته است.
فرافکنی‌ها و به صحرای کربلا زدن‌های وی البته مختصِ گير دادن به کشورهای ديگر نيست. مثلاً وقتی وبلاگنويسی مسلمان و معتقد را به جرم اهانت به مقام شامخ رياست جمهوری شلاق می زنند, به ياد شعر «مولا ويلا نداشتِ» قزوه می افتد و آی مولا مولا سر می دهد، آن هم نه برای زنی مسلمان که به سبب ابراز عقيده تحقير شده، که به خاطر اختلاس سه هزار ميليارد تومانی تيمِ رييس جمهور سابقاً محبوبش. يا مثلاً هنگامی که توجيهی برای کارهای پلشتی که به نام و با سکوت نظام انجام می گيرد نمی يابد فيلش ياد شهدا می افتد. مثلا در هنگامه ای که داد نوری زاد از سرک کشی غيرقانونی و غيرشرعیِ نیروهای امنیتی در حریم شخصی اش بلند است و رهبر را برای عدم حفظ کرامت شهروندان مورد خطاب و عتاب محترمانه قرار می دهد و دو شهروندِ معترض بدونِ تشکيلِ دادگاهِ صالح در حبسِ خانگی به سر می‌برند دوست ما یاد شهدای کومله می افتد. همانند کسی که یک پسرِ باآبرويش شهید شده است و دیگری دزد از آب درآمده و وقتی همسایه ها به دزدی پسر دومش اشاره می کند شهادت و حقانيت آن يکی پسرش را بر سرشان فریاد می زند. يکی نيست بپرسد که حقانيت و مظلوميت شهدا چه ربطی به فسادِ فراگيرِ کنونی دارد.

همه‌شمول نپنداشتنِ کرامت

همانندِ برخی از صاحب‌منصبان، اميد کرامتِ ذاتی برای مخالفان عقيدتی قائل نيست. کافی‌ست غوری در احوال و سرنوشت نوری‌زادها و کروبی‌ها و زيدآبادی‌ها و طاهری‌ها و منتظری‌ها کند تا خود را در مقابلِ دو راهیِ حفظ شان و کرامتِ انسان و يا تمرکز بر اهدافِ راهبردیِ نظام در مبارزه با اسراييل و انگلولکِ آمريکا بیابد.

او برخورد وحشيانه با معترضينی که بدون اسلحه و خشونت به اعتراض می پردازند را با معيار «حق» می سنجد و اينجاست که انحراف نمايان می شود، چرا که اين حق به شيوه ای مطلق قابل تعريف نيست. او کرامت انسان را امری مطلق و ذاتی نمی داند. کرامت تا زمانی محترم است که شخص هم عقيده يا راهرو ما باشد و بس. برای او درکِ اين مطلب سخت است که شکستنِ حرمتِ حتی مجرمان و تبه‌کاران نيز جايز نيست.

او در مواردی به حرفِ حق و صحتِ مشکلِ مطرح‌شده کار ندارد و آنجا که انتقادات به مذاقش سازگار نباشد انتقادکننده را می‌کوبد. مثلاً لينکی به مطلبِ یکی از همفکران خود می‌دهد که:«ببین همان هایی که تا دیروز زیر پرچم دین ستیزی…سینه می زدند حالا ماجرا را با شهادت بی بی دوعالم و دفن شبانه ایشان قیاس می کنند و برای اثبات ادعاهایشان از نهج البلاغه سند می آورند….همان هایی که برای زیر سئوال بردن حجاب دهها کمپین و آکسیون راه انداخته بودند و از هزار منبع پاک و ناپاک ارتزاق کرده بودند، حالا حرف از چادر بی بی و مظلومیت فاطمه زهرا می زنند!»

علاوه بر مغالطه و تعميم يک جنبش بی‌در و پيکر به اقليت افراطی آن، ذکر و تاييد جملات فوق يعنی ملاک ظلم را بر شخصيت مظلوم گذاشته اند و بس! اگر ضدانقلاب يا ضددين یا به عبارت غيرصريح‌تر «ضد ما» بودی، هر چه بر سرت بيايد حق‌ات است و قياس شرعی و اخلاقی‌ات هم از حيز انتفاع ساقط! اگر بخت يارت بود و پدرت از مهره‌های نظام بود شايد به جنايتهايی مانند کهريزک که رسانه‌ای شدند رسيدگی کنيم (که آن را هم هنوز نکرده‌اند و مرتضوی راست راست می‌گردد) و اگر نه که خونت حرام و زنت حلال! اين است منطقی یک جای کارش می‌لنگد.

ساده‌انگاری

او به واسطه طينتِ‌ پاک خود و طراوتِ جوانيش نظرات مخالفان را بی‌کم و کاست در وبلاگِ خود منتشر می‌کند و گمان می‌برد ضرغامی و لاريجانی و امثالهم بصيرت و بينش او راجع به نظام را نداشته يا ندارند که اجازه نمی‌دهند در تلويزيون و روزنامه‌ها نظری مخالف راهبردها و راهکارهای نظام پخش يا درج شود. احتمالاً وی می‌پندارد که اگر رييس صدا و سيما می‌بودم اجازه می‌دادم سبزها و سلطنت‌طلب‌ها و جمهوری‌خواهان و سکولارها در تلويزيون حاضر شوند تا در مناظره‌هايی  تشتِ رسواييشان را از بام بر افکندم. او اما نمی‌داند که يکی از دلايلی که اينگونه می‌انديشد همين مطلبِ بديهی‌ است که به مخالفان اجازه‌ی اظهار نظر در سطح ملی را نداده‌اند. او نمی‌داند که اگر وی مرتب مقالات سحابی‌ها و سعيدی‌سيرجانی‌ها و عماد باقی‌ها و زيدآبادی‌ها و صاحبدلانی نظير آنها را می‌خواند، با درايتی که از وی سراغ داريم اکنون از بسياری از سياست‌ها که طبقه‌ی متوسط و دانشگاهی را قاطی آدم و شهروند و ملت و امت حساب نمی‌کند دقاع نمی‌کرد. وی از اصول غافل شده و به فروع چسبيده و همين امر عينکی بر چشمانش می‌نهد که نه جانِ آدمی در آن ارزشی دارد و نه حرمت و آبروی آنها. چه باک اگر نويسنده‌ی آزاده‌ای چون سعيدی سيرجانی در زندانِ حکومت در سن هفتادسالگی به اعتراف کشانده شود و در زندان جان دهد. چه باک اگر زيدآبادی چند سال به جرمِ ناکرده در زندان بپوسد. چه باک اگر هدی صابر به دليل بی‌توجهی و نفرتِ مسئولان جان عزيز بر کف نهاده را از کف دهد. چه باک اگر مرجع تقليدی چون منتظری از بلندگوهای نظام کودن و ساده‌لوح خوانده شود و چندين سال در خانه حبس گردد. چه باک اگر حق بديهی اعتراض سکوت از مردمی معترض سلب گردد. چه باک اگر زندانيان بيست کيلو وزن کم کرده و در مقابل دوربين بر خلاف عقايد چهل و پنجاه ساله خود شهادت دهند. مهم حفظ سلامتی نظامی‌ست که برای نظم بين‌الملل شکلک در می‌آورد و نه به مدد دانش و فناوری و نيروهای مختصص، که به واسطه پول باد آورده نفت در جهان هل من مبارز می‌طلبد.

اين انحراف از اصول را امثال موسوی و کروبی و خاتمی و نوری‌زاد و طالقانی و عمادالدين باقی و آياتی نظير موسوی اردبيلی و طاهری و دستغْيب ديده و چون بيد بر ايمانِ خود لرزيده‌اند. باشد تا روزی او نيز اصلِ حفظِ کرامت و فراهم آوردنِ رفاه برای «همه» شهروندان را بر فرعِ مبارزه با اسراييل اولويت نهد.

عوام‌گرایی حاد

آخرين نکته و يکی از مهم‌ترين ايرادات در استدلالاتِ وی تکيه بر عوام است. اشتباهی که اصلاح‌طلبان نيز عمدتاً با تأکيد بر مردم‌سالاری مرتکب شده‌اند. وی به راستی مدعی است که اجرای بی‌کم و کاستِ قانونِ اساسی، کشته شدنِ زندانیِ اعتصابِ غذا کرده، حق برخورداری از هيات منصفه و آزادیِ بیان و مطبوعات از دغدغه‌های اصلیِ قاطبه‌ی مردم نيست. و الحق که درست می‌گويد. او منتهی از خود نمی‌پرسد که معيارِ حق و باطل دغدغه‌‌ی مردم نيست. مثلاً زنده به گور نکردنِ دختران در زمانِ پيامبر اسلام دغدغه‌ی چند درصدِ اهالی عربستان بود!؟ يا اينکه در زمان مظفرالدين شده چند درصد مردمی که اکثريتِ قاطعِشان بی‌سواد بودند به محدود کردنِ اختياراتِ پادشاه می‌انديشند!؟ اين اشتباهی‌ست که اصلاح‌طلبان نيز در مواردی مرتکب شده‌اند: متصل کردنِ اهدافشان با خواسته‌های اکثريتِ مردم. اکثريت مردمی که جز صدا و سيما برنامه‌ای تماشا نمی‌کنند و متوسطِ زمانِ کتاب‌خوانی‌شان زير نيم ساعت در سال است را در هيچ کشوری نمی‌توان معيار حق و باطل گرفت. اگر عقلِ سليم می‌گويد که يک عمل شنيع است و يک سياست مضر، می‌بايست برای بهبودِ آن کوشيد و نه اينکه آن را با ادعای «برای اکثريت مردم اهميتی ندارد» پشت گوش انداخت.

مردم‌سالاری و تکيه بر رای و خواسته مردم لوازمی دارد که شهروندانِ مسئول و آگاه، آزادیِ مطبوعات و قوه‌ی قضاييه سالم و قاطع سه بازوی مهمِ آن هستند که متاسفانه اثری از آنها در زمانه‌ی کنونی در ايران و بسياری کشورهای جهانِ سوم ديده نمی‌شود. تا آن زمان بهتر است او در پاسخ به اعتراضِ منتقدان به منطق و عقل و شرع رجوع کند و نه ردّ و قبولِ عوام.

 

در نهایت البته بايد گفت که با تمامی اين احوال، حضور نيروهايی جوان و مخلص و متفکر نظير اميد حسينی در جمعِ طرفداران نظام غنيمت است. او می‌توانست چماقدار بی‌عقلی نظير قديانی و هرزه‌دهانی همچون تاجيک باشد. او می‌توانست دزدی چون م.ر.، جنايتکاری چون س.م. يا جاعلی چون کردان باشد. او می‌توانست دروغ‌گويی چون احمدی‌نژاد يا رانت‌خواری چون محصولی باشد. اما با وجود همه اينها می‌نويسد، می‌خواند، و زبانِ منتقد را در کام نمی‌خشکاند. همين بارقه‌ی اميدی برای فردای ايران است، انشاءالله که شمارِ امثالِ وی در مقابلِ نودولتانِ سيه‌کار و کهنه‌دولتانِ بی‌کفايت رو به تزايد باشد. بنده به سهمِ خود برای او آرزوی موفقيت می‌کنم و اميدوارم درهای نظرگاه وبلاگش به روی همگان باز بماند، چرا که بينش جز با احترام و گوش دادنِ‌ فعال به مخالف و تکيه بر عقلِ سليم به دست نمی‌آيد.

Join the discussion 10 Comments

  • باقر says:

    احسنت! لذت برديم!

  • آشنای غریب! says:

    سلام و خسته نباشید
    راستش تا دو سال پیش خیلی با امید بحث می کردم. هنوز هم نوشته های من توی وبلاگش هست و جر و بحثهایی که باهاش و دوستاش داشتم، ولی حیف امید تا چیزی به خودش ثابت نشه، حاضر نیست حرفی رو بپذیره.
    حرفاتون رو کم و زیاد قبول دارم و منم با مشابه همین مبانی باهاش بحث کرده ام، اما خب چه کار میشه کرد با امید و اخلاقش!
    موفق باشید و برقرار.

  • حسینی says:

    سلام
    ممنون
    معلومه خیلی وقت گذاشتید
    برای خودم جالب بود
    استفاده کردم
    بازم ممنون
    🙂

  • گروهبان فلفلی says:

    مطلب نسبتا خوبی بود با قسمتی موافقم.

    ولی این حرفتون رو قبول ندارم که میگید=
    مهم حفظ سلامتی نظامی‌ست که برای نظم بین‌الملل شکلک در می‌آورد و نه به مدد دانش و فناوری و نیروهای مختصص، که به واسطه پول باد آورده نفت در جهان هل من مبارز می‌طلبد.

    مطمئنا اگه این حرف شما راست باشه فقط ما نیستیم که برای نظم بین الملل شکلک در میاریم!!!!
    چشماتون رو درست باز کنید که ما تنها نیستیم
    بد نظام رو میگید بد ایالات متحده و دوستان رو برای این به هم ریختگی بگید.

    • حق با شماست دوست عزيز، منتهی من از رفتار آمريکا در قانون‌شکنی‌های بين‌المللی دفاع نکردم. بالاخره ما بايد يک بار برای هميشه تصميم بگيريم که شورای ملل رو به عنوان نهاد پذيرفته‌ شده‌ی بين‌المللی قبول داريم يا نه. اگر نه، بايد با شجاعت از عضويت در اين سازمان بيايم بيرون و هزينه‌هاش رو هم بپذيريم. اگر نه، بايد به قوانين‌اش پايبند باشيم، حتی اگر بعضی از قواعد و قوانين رو عادلانه ندونيم. شتر سواری دولا دولا باعث می‌شه که ما هزينه‌های هر دو طرف رو بديم و هيچ نفعی عايدمون نشه.

      • قبول ندارم حرفتون رو!! خیلی مقایسه بدی هست!!!
        سازمان ملل مثل زن بابای بد در فیلم های قدیمی شده!!! شباهت زیادی به نامادری کارتون سیندرلای دوران بچگی داره!!! قوانینش رو فقط به یه عده به زور و به اسم آزادی و امنیت میچربونه ، اما با بچه های خودش کاری نداره و دست اونها رو در همه نوع کاری باز گذاشته!!! صرف اینکه این نامادری سرپرست مجموعه باشه و ما زمانی اون رو به عنوان یک پایگاه با وظیفه حفظ امنیت و صلح جهانی قبول کردیم، دلیل نمیشه که فرزند خوانده ای متعهد به تبعیت از تبعیضهاش باشیم!!! بله ما سازمان ملل رو قبول داریم نه سازمان اسرائیل و آمریکا و اروپا رو!!! سازمان مللی رو قبول داریم که به وظایف خودش واقف باشه و مساوات رو رعایت کنه!!!
        یعنی شما مثل شتر سواری رو بدجا استفاده کردید!!! اون رو خطاب به اونها باید بگید نه ماها!!!

  • گروهبان فلفلی says:

    و در اخر باید بگم که اگر تن موسوی از این بی قانونی ها میلرزید خودش دست به بی قانونی نمیزد

  • جعفري says:

    سلام
    سايتي جالب از حيث ادبيات و نقد مطالب داريد. آنچه چيزي كه من را با دفترتان آشنا كردنام سعيدي سيرجاني و قلم قوي وي بود. من كاري با رويكرد و تمايلات سياسي وي ندارم ولي عاشقانه ادبيات را دوست دارم و او سرآمد اين فن بود. تحليل هاي شما بد نيست ولي شايد جاهايي قابل نقد باشد.من نويسنده نيستم و وبلاگ كوچكي دارم كه معمولا” سعي مي كنم دل نوشته هاي خود و يا سخنان مفيد ديگر اشخاص را آنجا جاي بدهم. نقد زيبا است و البته اگر مزين به ادبيات فارسي باشد زيباتر. بعد از اين اگر تقدير اجازه دهد ميهمانتان هستم. اجازه هست؟

    • با سلام
      ممنون از التفات شما. هر خواننده‌ی تازه‌ای مايه‌ی خوشحالی‌ست، مخصوصاً اگر يادداشت‌ها را موردِ نقد قرار دهد. اگر قرار بود همه مثل هم فکر کنيم که آدميزاد ناممان نمی‌نهادند. خوش آمديد!