دوستان توصيه کردند که با يک معذرتخواهی قالِ قضيه را بکنم و رفع شر بنماييم که بنده با عرضِ ادب و احترام قبول نکردم. منی که سرم به دنيی و عقبی فرو نمیآيد از چونان آدمِ دونمايهای معذرت بخواهم که چرا موقعِ انتقالِ آرشيو بد و بيراه بر زبانام جاری شده است؟ نکند مردک انتظار داشته ثناگوی رفتارِ غيرمتمدنانهاش باشم و زبانبريده به کنجی صم بکم بنشينم که هر کسی در جايی از قدرتاش سوءاستفاده کرد گردِ ملالی بر خاطرِ مبارکاش ننشيند.
از بختِ بد مقاماتِ بلاگپارس اين بار عزيزدردانهی گماشتهی سانسورگرشان لانهی زنبور را با اسافلِ اعضاي بستگانش اشتباه گرفته و انگشتِ ناخوانده در آن کرده و حال سوختناش بايد. هجويهي زير را در عوضِ «عذرخواهی» تقديم میکنم به محضر آنها تا اگر وبلاگ را پس نگرفتيم و سه چهارم خوانندگان را از دست داديم، لااقل دلِ باصفايم خنک شده باشد! سانسورچیِ نانبر هم بفهمد بد و بيراه گفتن يعنی چه.
مسئولانِ بلاگپارس نيز به جای آفتابهلگن هفت دست بازی و باليدن به سيستمِ «وبلاگ شناور» و افزودن شانصد دامنهی رنگ و وارنگ به سيستم، شام و نهاری جور کنند و از سويی کيفيتِ نرمافزارشان را ارتقاء دهند و از سوی دگر سطحِ شعور و فرهنگِ مميزين ذيربط و بیربطشان را.
هجويهای پيشکش Blogpars
زنهار رفيق! بر حذر باش |
از جلوه و زيور بلاگپارس |
هش دار! که از سر جهالت |
چون من نشوی خرِ بلاگپارس |
هر روز بهانهای تراشند |
user شده منتر بلاگپارس |
وجدان و شرف از آن محل رفت |
شيطان شده سرورِ بلاگپارس |
يک بند دهد به واژگان گير |
سانسورچیِ عنترِ بلاگپارس |
يک عقدهایِ حقيرِ ملعون |
لم داده به منبرِ بلاگپارس |
هر خاک که بر زمين گيتیست |
يکجا بخورد سرِ بلاگپارس |
من را که سلاح جز قلم نيست |
آن هم بنهم درِ بلاگپارس |
پس فحش تری به طولِ تاريخ |
شد داده به خواهرِ بلاگپارس |
دشنام ِ دگر بشد حواله |
بر هيکلِ مادرِ بلاگپارس |
يک شير خميدهی سماور |
در مقعدِ داورِ بلاگپارس |
بيلاخِ حقير بهرِ رشدش |
پُشتِ کُدِ ابترِ بلاگپارس |
باشد که دو آدم حسابی |
آيند به مصدرِ بلاگپارس |
ورنه که به گل نشاند ايزد |
وبلاگِ شناورِ بلاگپارس |