Skip to main content
ادبيات پارسیتاريخیطنز و طرب

اندر احوال انتخابات

By August 6, 2007No Comments

این مطلب خرداد ماهِ دو سال قبل زمانِ انتخابات ریاست جمهوری نوشته شد. یادیست از روزگارِ پرطراوتِ جوانی!

ایامی چند انتخاب وزیر به امر پادشه قدیر به عوام سپرده گشت تا زبانِ طعنِ بدگویان از ستم سلطان کوتاه گردد و روزگار بدخواهان تباه. انگشتِ ملامت مخالفان سویی غیر از خلیفه‌المسلمین را نشانه رود و بهانه‌ی دشمنان کم شود.

حاکمی کو آیت‌الاطوار نیست قدرت از مردم بگیرد عار نیست

سالی چند برآن برآمد تا نظارتِ عمال ملکِ بی‌کفایت درگزینش مدعیان وزارت، به مدد وقاحتِ آن جماعتِ بی‌حیا به دخالت بیجا انجامید و عذرشان آنکه سپردن قدرتِ تمام به دستِ عوام کالانعام دادن زمام مادیان شاهوار به خرسوار تازه‌کار است و این جماعت نه قدرتِ تمیز دارند و نه قلبی از عشقِ ما لبریز. باشد که روزی متعلقانِ ما لایق نپندارند و دست از قبولِ ولایت بدارند که اَکثَرُهُم لایَعقلون.

کار عظیم را نهادن به دست حقیر نه اقتدارِ مُلک، که نشانگر خواریست
سرسپردن به رای کم‌خردان کِی طریقِ درستِ مملکت‌داریست؟

  *

بنی آدم اندر جهان چون رمه به نیکی و فرمانبری می‌چرند
شبان ار نباشد نگهبانشان تهیگاهِ هم بی‌گمان می‌درند

فی‌الجمله انتخابات پرشور، انتصاباتِ به‌زور گشت و وزیر پرطرفدار، خواجه‌ی پرده‌دار. نه از شور انتخابات خبری در بازار، نه گوش احدی به وعده‌های مدعیان بدهکار. بسی برنیامد که دشمنان به مرزها زورِ فراوان آوردند و همسایگان قصد خاکِ میهن نمودند و ارکان حکومت متزلزل گشت که آورده‌اند بنیانِ دولت، بی‌حمایتِ رعیت چون وضوی بیمارِ دردمند باشد و به بادِ شکم بند و خردمندان گفته‌اند:

انتخابات ار به امت متکی‌ست قلعه‌ای بی‌روزن و محکم شود
رای ناکس چون شود در آن دخیل شیر بی‌یال و دم و اشکم شود

به آن ایام مرا با حاج‌زاده‌ای که از راندگانِ دربار بود و مبارزان مردم‌دار، اتفاق صحبت افتاد حولِ حسنِ تدبیر در انتخاب وزیر. بحثِ صلاح عوامِ سیاست‌زده پیش آمد و گزیدن حضور حماسی یا تحریم اعتراضی که با حرارت استدلال آوردی که حضور ملت به گسترش عدالت و تغییر منشِ عوامل سلطنت انجامد و قهرشان به دلگرمی بدخواهان و چه بسا بی‌حضورشان زورگویان قدرتِ مطلق در عنان آرند و به سرکوب آزادگان خدمت گمارند.

برکه‌ی قدرت چو خواهی بی‌کثافات و تمیز بایدش تعویض گردد آب در هر فرصتی
رای مردم چون نباشد جاری اندر آن چو رود بی‌گمان گنداب خواهد شد به اندک مدتی

گفتمش وزیر پیشین که به حمایت رعیت مستحضر بود را چه افتاد که حاجب‌الدوله‌ی دربار سلطان گشت و توجیه‌گر سرکوبگران؟ پس به اصلاحِ این حکومت امیدی نتوان بست که وزیرش از آسیب زنگیانِ مستِ دریده، وحشت‌زده به کنجِ عزلت خزیده باشد.

به حجمِ کثافات افزون شود چو داخل کنی در لجنزار ، آب
همان به که خشکیده گردد زبُن که خوشبو نگردد لجن با گلاب

گفت: الله الله زبانت لال بدین استدلال! که وزیر نگون‌بخت بدین سالیان خدمتهای فراوان به ملت نمود و غبارِ خشونت از شریعت زدود و شحنه‌های خودسر را امر به انزوا فرمود و این امرِ خطیر جز به صبرِ وزیر چون صورت توانست پذیرفت. فی‌الحال پاسخش آوردم که این حرفها هرچند روا، لیکن نه کلِ ماجرا باشد که عالمان بسیاری را عُمالِ سلطان شکنجه‌ی فراوان نمودند و مخالفان بی‌شماری را گرفتار زندان. نه وزیر را یارایِ اعتراض، نه صاحبدلان را توانِ اغماض. .چه گماشتگان سلطان وقعی به رعیت ننهند و پاسخی به قاضی ندهند و لاجرم دستشان همواره به حقوق خلایق باز است و زبانشان دراز. کنون نیز پیشاپیش به سلاحِ دروغ و توهین به حذف مدعیانِ متین همت گماشته و صاحبدلانِ بسیاری را بی‌دین انگاشته‌اند. با احوالی چنین، نیکانِ این مرز و بوم از امکان رقابت جهتِ اریکه‌ی وزارت محروم‌اند و بی‌هنران یکه‌تاز میدان.

ای که نیک‌نامان به دوز و کلک از امکانِ خدمت کنی محروم
عملت کارِ آن کسی باشد که به تیزی کند هوا مسموم
گرچه راحت کند خود را، لیک دیگرانند به گندِ آن محکوم

ازآن بتر به خیال واهی این عمل فرضیه‌ی الهی ‌پندارند و شمشمیرِ توهین به زیورِ دین می‌آرایند. آتش نفرت می‌افروزند مگر ثوابی چند اندوزند و نشنیده‌اند که خردمندان گفته‌اند:

ای که ضایع می‌کنی بهر خدا حقِ ناس و در خیالِ جنتی
ترسم آن روزی که نزدِ مردمان بهتر آید گاو، از صد جنتی

و شقاوتهای بی‌پایان در سایه‌ی حمایت سلطان روا دارند و کسی را زهره‌ی سوال از ایشان نباشد که سایه‌ی خدا بر ارض است و ولایتِ مسلمین بر او فرض. چندی‌ست که تیغ سلطنت نیز به سنگِ شریعت تیز نموده و جام وجود از عصمت و طهارت لبریز. چندانکه گفته‌اند:

آن فقیهی کو ولایت بهرِ اوست مومنین را جمله رهبر باشدی
کارِ ما پرسش نباشد زان مقام دامنِ معصوم کِی تر باشدی
مرتبت دیگر به فضلِ بنده نیست هرکه شد ذوب اندرو سر باشدی
گر خری گوید: بشر نبوَد ولی راست می‌گوید ولی خر باشدی

دیگر بار پاسخ آورد که شورِ مردم حاکمان را به تامل برانگیزد و لاجرم از آن تحول خیزد و یک مدعی نیک‌سرشت نیز چو باقی باشد بر لزوم رای کافی و تحریم را نافی‌ست. گفتم آن آرای نه مداوای زخمِ مبارزان که زینت‌آرای ستمِ بدکاران باشد. آزادگان رای خود بی‌فائده ندانند و به آسانی‌اش هزینه ننمایند که مبادا آن را تبرئه‌ی ظالمان پندارند. جواب داد چاره چیست که برگزیدن مردم‌دارِ کم‌اختیار به بدکارانِ مردم‌آزار شرط عقل باشد و نهادن عنان امورِ کشور به طایفه‌ی ستمگر چه بسا چنگ‌اندازی بیگانه را موجب گردد و مصائب بی‌شمار از آن زاید. نشنیده‌ای قومی وحشی در اطراف مرزها خیمه افراشته و لشگر آراسته‌اند. باشد که آتش جنگ افروزند و محصول سالیان مسلمین بسوزند؛ ناموس ملت ببرند و به خلوت بدرند.

چو افتد به ناگاه طوفان به راه بود کاخ ویرانه چون جان‌پناه
جز این چاه و آن چاله چون چاره نیست خردمند چاله گزیند به چاه

گفتم حاکمان را باید که دست از تعدی بدارند و خلق گرامی دارند. روا نباشد کسی از خوف هجوم بیگانه، شاکر بدسگالیِ رذیلانه گردد. چون پاسِ خاطرِ اقوام ندارند، چه بسا به وقتِ تعدیِ خصم، سنگر رها کنند و سلاح واگذارند، تا گشایشی روی دهد.

به چاه اندرون غرقِ آب مباح به از پای در چاله‌ی مستراح

اما اکنون که جورِ دربار آشکار است و رعیت بیدار، مصلحت آن که شروطی بر شرکت مزید گردد مگر دربار بساط عداوت برچیند و ترکِ سقاوت گوید. سلطان، قاضی فاسد گرفتار دارد و مغرضان را خوار گرداند و از درگاه براند. باشد که ملت به پشتیبانی حکومت کمر همت بندد و روزگارِ نامساعد بگردد.

پادشاهی کو دوامش آرزوست بایدش آویزه‌ی گوش این پیام
مصلحت باشد که بی‌چون و چرا پاس دارد حرمتِ رای عوام
چون گران آید سخن بر او چه باک حجت ما بر حکومت شد تمام

همچنانش می‌گفتم و توجیه می‌آورد که خبر آوردند عمالِ ملک، صلاحیتِ جمیعِ مدعیان صاحب‌بصیرت را مردود نموده‌اند و رقابت را به خاصانِ آستانِ ولایت محدود. فی‌الجمله رقت رفیقم را زیادت گشت و لب از سخن گفتن فروبست.
باری انتخاب انجام شد و دون‌مایه‌ای هرزه‌گوی از سگانِ دربار به زورِ تقلبِ لشکریانِ بدکردار به وزارت برگزیده شد و بر حالِ رعیت جمیعاً ریده. دوستم دیدم که جامه می‌درید و زیرِلب به تلخی می‌گریید که:

آن شاه که بر ریشِ رعیت خندید گردون به اساسِ مُلکِ وی خواهد رید
تا خرده‌گزندی رسد از جانبِ خصم قمصور شود زِپِرت او بی‌تردید

شیخ اجل معلق