تحلیل انتخاباتِ ریاست جمهوری نهم و بحث بر سر درستیِ تحریم یا شرکت آنقدر طوطیوار تکرار شده که کمحوصلگان معمولاً یک گوش در و گوشِ دگر دروازه میکنند و نوشتههای -غالباً- مشابه را راهی زبالهدانی. با این که در این موردِ خاص مستمع صاحبسخن را بر سر ذوق نمیآورد که هیچ از گفته نیز پشیمان میکند، باز من با رویی سنگِ-قزوینوار به اتلافِ وقت عزیزان میپردازم.
حقیقتاش را بخواهید حقیر با آنکه رای دادم اما در برابر برخی استدلالان تحریمیانِ صاحبشعوری چون عبدی حرفی برای گفتن نداشتم. از باقی تحریمکنندگانِ محترم که تئوریهای آنچنانی مانند از مشروعیت انداختن نظام یا به پا خیزی کارگران در مقابل ضعفِ رژیم و به بنبست رسیدن اصلاحات میدادند و همهی سیاستمداران این مرز و بوم را سر و ته یک کرباس میخواندند میگذرم که پاسخشان چندان نبوغِ خاصی نمیطلبد و حتی آدم متوسطالحالی چون بنده نیز جوابی حاضر در آستین دارد. اما مطرح کردنِ مسائل بیجواب آن زمان و تلاش برای گرفتنِ نتیجه در عوضِ سرگیجه شاید چراغی شود روشنگر راه پر پیچ و خمِ پیش رویمان.
بیبرنامگی و بازی بد اصلاحطلبان از دلایل اصلی وسوسهی تحریم بود. حرف زدن و عمل نکردن، عمل را شروع نکرده با تشری رها کردن، شعارهای بیحاصل و باطل دادن، انتخابِ سنگهای بزرگ برای برداشتن و پشتوانهی اجتماعی را خطرناک پنداشتن یا دستِ کم گرفتن اشتباهاتی نبود که از چشمِ مردمانی عجول و کمحوصله پنهان بماند. حافظهی کوتاهمدت ایرانیجماعت در به خاطر سپردن خبط سیاستمدارانِ پاکنیت متاسفانه خوش میدرخشد و اغماض نمیکند. بگذریم و بپردازیم به نقاط تداخل و دیدگاههای متضاد.
گفتند لختی به جامعه بازگردیم و برنامههای شدنی با پشتوانهی عقلِ سلیم ارائه دهیم. نیروها را به دور از های و هوی میدانِ پر افت و خیزِ سیاست بازسازی کنیم و با قدرتی کوبندهتر بازگردیم. جوابی نداشتیم، جز اینکه سنگر دولت را از کف نباید داد که پایگاهیست که در پناهاش میتوان افتان و خیزان جلو رفت و نیروی جوان را تربیت کرد و نهالِ نوپای دموکراسی را آبیاری. اما آیا حفظ این پناهگاه به هر وسیلهای روا بود؟
گفتند قوهی قضاییه بیطرف نیست و در صورت تقلب در آرا دستمان به جایی بند نیست و فریادمان رهی به جایی نمیبرد. در جامعهای که قانون هنوز استقرار نیافته و قوائد بدیهی بازی نقض میشود بازی کردن ضایع کردن خود است و تلف کردن وقتِ مردم. دیدیم که دستان مثلاً پرنفوذترین مردِ سیاست نه به جایی بند، که به استغاثه به درگاهِ ایزد منان بلند شد و جز نفرین که سلاح البته بیمنازعِ کلثومباجیهاست چیزی از دهانِ مبارک بر زبان جاری نگشت. گفتیم اگر فاصله زیاد باشد امکانِ تقلب سلب میشود. واقعاً به این گزاره اعتقاد داشتیم یا خودمان را دلخوش نگه میداشتیم؟
آوردند که لختی افسارِ میدان سیاست را دربست در یدِ جناحِ نیرومندِ مقابل قرار دهیم تا با مشقاتِ کارِ اجرایی آشنا گردند و میانِ صفوفشان شکاف افتد و سره از ناسره مشخص گردد و با انشعابهای متعدد قدرتشان رو به زوال گذارد، چه سلمانیها به وقتِ بیکاری سر یکدیگر تراشند. گفتیم حاکمیت یکدست زیانخیز است و لقایش به عطایش نیارزد. در ثانی اصلاحطلبان افعیانِ مارخورده و پولادِ آبدیده شدهاند و هماهنگتر خواهند بود و کماشتباهتر. حق با کدام طرف بود؟
مینالیدند که دولت دستِ تنها در مقابل نهادهایی چون شورای نگهبانِ زخمخورده و مجلسِ مخالف و رهبریِ کینه-به-دل-گرفته کاری از پیش نمیبرد و خود را ضایع میکند و ملت را سرگردان. پایهی سیاست بر تعامل قواست و با سنگاندازی و درگیری تنها چیزی که به دست ناید مطالباتِ برحقِ مردم است. جواب آوردیم که زمانِ دور اول خاتمی نیز اینگونه بود و با دولتی که مستحضر به حمایت مردم است حرف خود را بر کرسی مینشاند و مخالفخوانان را بر سر جایِ خویش. همچنین اشتباهاتی چون تخریبِ هاشمی و بُر خوردن فرصتطلبانِ هوچیگری چون اصغرزاده در صفوفِ اصلاحطلبان دیگر تکرار نخواهد شد و بهانه به دستِ متحجرانِ مترصد نخواهد داد.
جمعی خوشخیالی کردند، جماعتی بدبینی. برخی در اعتدال رهِ افراط پوییدند و بعضی افراط را به تفریط پیوندِ نامیمون زدند. عدهای حرفی زدند و عمل نکردند، گروهی با چراغِ خاموش و زبانِ خموش عملِ ناصواب کردند و صدایش را درنیاوردند. هر کسی سازِ خود زد و به جای گوش سپردن به استدلالِ دیگری عقیدهی -حتما بر حق- خود را پیوسته و بلند فریاد کرد. در این میانهی وانفسا تنها قشری که منفعتی برد اقلیتِ لاحقی با تابلوی احمدینژاد و پشتیبانی اقلیتِ از-رانتخواریِ-مفرط-فربهگشتهی سپاه بود که دادِ عزت داد و بساطِ ذلت گسترد و تنها جماعتی که زحمتِ عرضِ بازیگران برد ملتِ سیهبختِ سختیکشیده.
و ما خوشپر-و-پاچگان دو سال از آن اتفاق ناخجسته گذشته همچنان بر سر یکدیگر میزنیم و همدیگر را مقصر و بازیخورده و سادهلوح قلمداد میکنیم. یکی کشکول بر کول انداخته و دورِ دنیا میگردد که حکومت اصلاحپذیر نیست، دیگری عالمنمایانه بادی به غبغب انداخته و با زمزهی پر تخرخرِ «خلایق هرچهلایق» پزِ روشنفکری میدهد. از آن طرف اعتمادِ ملی به مشارکت بیرحمانه حملهور میشود و مشارکت در جوابِ های به هویِ تمسخر و کنایه متوسل. محشری کبریست اینجا، ابلهان بازیگرند.
سخنی حکیمانه در کتابِ مقدس است که مرحوم محمودِ تفضلی آن را اینگونه روایت کرده است:
«خداوندا، به من همتی ده تا آنچه را قابلِ تغییر است تغییر دهم، و صبری ده که آنچه را تغییرش از قدرتِ من خارج است تحمل کنم، و شعوری ده تا میانِ این دو بتوانم فرق نهم.»
امان از سیاستمدارانِ کمهمت، هیهات از ملتِ ناصبور و وای بر روشنفکرانِ بی….