جنابِ بهرام دعوتی کردهاند بابتِ اظهارِ نظر در بابِ «قیمتِ اشخاص» که لبیک میگوییم. نوه قرار است به سبکِ خودش شعرکی بگوید و بنده هم مطابق معمول رودهدرازیِ ملالانگیز میکنم. خسارتِ اتلافِ وقتِ شما عزیزان هم پای ایشان که بدآوازانی چون ما را به محفل ترانهسراییِ خویش دعوت نمودهاند.
اما راجع به بحث ایشان، اگر بهای وجودی اشخاص را منظور باشد، تخمیناش چنان سخت نیست. مثلاً ارزشِ حقیر تقریباً مجموع قیمتِ کت و شلوار و ساعتِ مچیِ یادگار مکه رفتنِ عزیز و کفشهای زوار-در-رفتهام است که روی هم شاید صد یورو هم نخرند. ارزش صاحبِ یک کارخانه و تولیدی لیکن بیش از اینهاست. چه با رفتناش کار خوابیده و هزاران نفر به انبوهِ لشکرِ بیکارانِ وطن افزوده میشوند.
ارزش سیاستمداران را اما با توجه به عملکرشان میتوان سنجید. به عنوانِ نمونه بهای قوامالسلطنهی کهنهکار به اندازهی کلِ ایالتِ زرخیز آذربایجان بود که با ذکاوت از چنگ روسهای سرمستِ پیروزی بیرون کشید. برخی اهلِ سیاست هم البته قربانشان بروم نرخِ منفی دارند.
فرض بفرمایید ابلهی با اتکا به قدرتِ نامشروع جلوی بروز استعدادها و شکوفایی جامعه را یک تنه بگیرد. طبیعیست که آن شخص منفیِ سودی که از انجامِ کارهای فوق نصیبِ جامعه میشود میارزد (یا به عبارت بهتر ضرر دارد). یا تصور بفرمایید بیریشهای کوتهفکر و درازدست با رفتارِ ماجراجویانه کشوری را به مهلکهی وطنسوزِ جنگ بکشاند. طبیعتاً در صورتِ پروازِ موفق ایشان به ملکوتِ اعلی یک قوم از آزار مصون خواهند ماند و سرمایههای انسانی و مالی بسیاری حفظ خواهند شد. خوابِ نیمروز این قبیل جانواران برای خلق غنیمت است و درخورِ شکرگزاری و دستافشانی.
اینها که آمد البته ارزش وجودِ یک نفر در پهنهی گیتی بود. به گمانم جنابِ بهرام بیشتر روی ارزشِ «شرف» افراد تاکید داشتند. این بحث برای ما شرقیان چنان مفهومی ندارد (یا نداشته است). میپرسید چرا، عرض میکنم.
متاسفانه در فرهنگِ سرمایهداریِ غرب و قرنِ اصالتِ دلار عادت کردهاند که همه چیز و همه کس را با پول بسنجند. در این میانه آمریکاییها حتی بیش از اروپاییان آلوده شدهاند، به طوریکه گاهی برای بیانِ صحنه یا مسرتی وصفناپذیر از اصطلاح «احساس یک میلیون دلار داشتن» استفاده میکنند. تو گویی که آن موقعیت یا احساس را میتوان با یک میلیون دلار خرید!
مخلص اما بنا به تربیتِ سنتی عادت به برآوردِ قیمتِ فضایل و شرافت ندارم. برای غربیان مالاندوزی کمالِ عقل است و نزدِ ما شرقیان خردورزی و صاحبدلی. ما پیرو مذهبِ حافظیم که در عینِ تنگدستی در عیش میکوشد و مستی و سرافرازانه خشت زیر سر و بر تارکِ هفت اختر پای، از هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست. و چه چیز اعتیادآورتر و آزادگیسوزتر از حرصِ مال و جاه. به قولِ شاعر، ما آبروی خویش به گوهر نمیدهیم، بخلِ بجا مایهی احسانِ حاتم است. ما دنبالهروی منشِ شیخ اجل هستیم که نان از عملِ خویش میخورد و قناعت به نانِ خشک و جامهی دلق میکند تا بارِ منتِ خلق نکشد.
البته این هم ناگفته نماند که برخی برادرانِ انقلابی و سرمایهستیزانِ قلابی رهِ تفریط میپیمایند بزرگمنشی را با گداصفتی اشتباه گرفته و لاجرم تولیدِ پول را چیزی از مقولهی گناهانِ کبیره میشمارند و توزیع فقر را عینِ عدالت. تولید ثروت فی نفسه امری مبارک است و شکمِ بینان، ایمان نمیشناسد. اما مهم آن است که فرهنگِ جامعهای از آن درجه از غنا و اصالت برخوردار باشد که میانِ پولسازی و پولپرستی تمایز قائل شود. در بسیاری مناطق فقیرنشین کشورهایی چون هند و تاجیکستان و حتی ایرانِ محنتزدهی خودمان دخترکان بیبضاعت در مقابلِ پیشنهادِ بیشرمانهی تنفروشی چنگ و دندان نشان میدهند و روی بر میتابند، حتی اگر دنیا را برایشان در طبق اخلاص گذارند. در مقابل در بعض ممالک انحطاط اخلاقی تا بدانجا رسیده که بچههای معصوم حتی حاضرند در قبال یک آدامسِ بیقابلیت چوبِ حراج به تنِ رنجورِ خود زنند.
صیانتِ شرافت البته تنها در تننافروشی نیست. آن کارمندی که برای ترفیعِ لاحقِ خود زیرآب همکار دیگرش را با هزار دوز و کلک میزند،آن دخترِ جوان حریصی که برای طی مسافتی با ماشینی مدل بالا پیهِ دستمالی شدن را به تن میمالد، سخنگویی که برای پست و مقامی بالاتر و نان و آبدار تر بیشرمانه دروغ میگوید، رییس دفتری که برای خوشآمد جنابِ مدیر هزار پشتک میزند و ریا و سالوس میورزد، همه و همه شرافت خود را فروختهاند. جمعی به نرخی به ظاهر ناچیز و گروهی به قیمت شخصیت و آبرو و پیشینهشان. و شرافت چونان کبوتر نیست که چو برخاست نشیند، از گوشهی بامی که پریدهست، پریدهست.
در کشورِ ما زمانی فرهنگی ریشهدار حاکم بود که وارستگی را ارج نهاده و از دریچهی ثروت به دنیا نگریستن را موردِ مذمت قرار میداد و شایستهی سرزنش. شاید لازم باشد کمی به وضعیتِ حزنانگیزِ کنونی خود بنگریم و ببینیم کجا بودیم و کنون در چه مرتبتی هستیم.