Skip to main content
ادبيات پارسیتاريخیروحيات و جامعه‌ی ايرانیکتاب‌خوانی

حکایات کلیله و دمنه، مصداق بارز جامعه‌ی ایران

By August 13, 2007No Comments

 تا تیغ بی‌قرار نگردد میانِ خلق
بر تختِ ملک هیچ ملک پایدار نیست

انصافاً مثل‌ها و کنایاتِ یک قوم از رفتار و پندار مردمان‌اش نشأت می‌گیرد و برگرفته از خلق و خوی آنهاست. مثلاً درصد قابلِ ملاحظه‌ای از کتب ادبی و دیوانِ اشعار تاریخِ سرزمین پرگهرمان به وعظ و اندرزدهی و پرهیز از حماقت و تندروی و ریا و چاپلوسی و ظلم و دروغ و غیره و ذلک اختصاص دارد.
ضرب‌المثل‌هایمان هم شکرِ خدا از این قائده مستثنی نیست. «برای دستمال یک قیصریه را به آتش نمی‌کشند»، «مردی نبود فتاده را پای زدن»، «میازار موری که دانه کش است»، «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند».
فی‌الواقع اگر طی این دورانِ پرفراز و نشیب، هموطنانِ البته فرهنگ‌پرور و نجیب در اوج انحطاط اخلاقی و نکبت و وحشی‌گری نبودند، اینهمه پند و امر و نهی لازم می‌بود؟ گاه به نظر می‌آید ملت ما با وجود فضیلتِ نخبه‌کشی و دانشمندپرانی، تنها و تنها به دلیل وجود همین بارقه‌های نخبگی که در طولِ تاریخ در فلاسفه و شعرا و اشراف متجلی شده سرپا مانده است. نمونه‌هایش فراوان. از فردوسیِ دهقان‌زاده (آن زمان دهقان طبقه‌ی فرادست بوده) بگیرید تا قوام‌السلطنه‌ی اشراف‌پرورده.
ملت در طولِ تاریخ همواره با هلهله و عربده پشت یک بنده‌خدای خوش‌نیتی راه افتاده و او را بر اوج فلکِ سروری نشانده، پس از مدتی به دلیلِ ذاتِ پلشتِ مستبدپرورِ خود هم او را آلوده‌ی توهمِ خودبزرگ‌بینی و سبحانَ ما اعظمَ شانی گویی کرده و هم خودش از او بیزار شده است.
جالب است که پادشاهانی در تاریخِ ما ارجمندتر و خوش‌نام‌تر بوده‌اند که بیش از باقی خون ریخته و فریادها در گلو خفه کرده و سفاکی پیشه نموده‌اند. یعنی به زبان ساده‌تر به خلق و خوی ملت‌ِ هنرمندمان شبیه‌تر بوده‌اند. حالا این همه صغری کبری چیدن‌های فوق چه ارتباطی به کتاب «کلیه و دمنه» دارد، عرض می‌کنم.
حکما و شعرای ما، همواره به هر نحو از انحاء ممکن سعی در شناساندنِ زشتی‌های یک جامعه داشته‌اند و دارند. طبعاً چند قرن پیش کارشان مشکل‌تر نیز بوده است. جهتِ جستن از خطرِ تکفیر و محکوم نشدن به حکومت‌ستیزی و یک کلام عقوبت‌گریزی، می‌بایست نظر و نسخه‌هایشان را در قالب کنایه و استعاره و تشبیه و امثالهم بیان می‌کردند. از شاهنامه‌ی فردوسی کبیر بگیرید تا پند‌های سعدی و غزل‌های ظریفِ چندپهلوی حافظ تا داستان‌های منظوم مولوی. کلیله و دمنه نیز از این قائده‌ی کلی مستثنی نیست. مترجم خود در بابِ دلیلِ انتخاب کتاب آورده است که:
«پس از کتبِ شرعی، در مدتِ عمر عالم از آن پرفایده‌تر کتابی نکرده‌اند، بناء ابواب آن بر حکمت و موعظت نهاده و آنگاه آن را در صورتِ هزل فرا نموده تا چنانکه خواصِ مردمان برای شناختن تجارت بدان مایل باشند، عوام سببِ هزل هم بخوانند و به تدریج آن حکمت‌ها در مزاجِ ایشان متمکن گردد و … »
ملاحظه فرمودید که یکی از دلایلِ عرضه‌ی این کتاب متمکن گردیدن حکمت‌ها در مزاجِ عوام است، آن هم به تدریج!
در حکایات، پادشاه در قالب شیر بیان می‌گردد و سالوسانِ درباری در قالب سایر جانوران من جمله شغال. کلِ کتاب مشحون از داستان‌هایی پیرامون حماقت‌های سلطان (در جنگل البته) و رفتارهای گمراه‌کننده‌ی اطرافیان‌اش است. جالب اینجاست که در اغلبِ موارد شیرِ مادرمرده‌ی بی‌آزار خود قصدِ بدی ندارد و بنده‌پرور و عدالت‌گستر و مهرورز است، اما این اطرافیانِ پلید اویند که باعثِ اشتباهاتش می‌گردند. اکثر حکایات به نصیحت من بابِ پرهیز از تصمیم‌گیری عجولانه و دوری گزیدن از افرادِ زبان‌بازِ بدطینت می‌پردازد که خود گویای احوال زمانه است. حیوانات اطرافِ شیر هم اکثراً به دنبال زیرآب‌زنی شخصِ موردِ اعتمادِ سلطان‌اند و در این هدفِ والا استفاده از هرگونه وسیله‌ای را مباح می‌شمارند. زبان‌بازی بیداد می‌کند و ریا و دروغ در همه‌ی ارکانِ سلطنت دیده می‌شود.
برای نمونه تلاش دمنه برای معدوم کردن گاو بیچاره را در نظر بگیرید که تنها گناه البته نابخشودنی‌اش این است که «شیر او را مکانِ اعتماد داده و محرمِ اسرار خویش گردانیده… هر روز منزلتِ وی در قبول و اقبال شریف‌تر و درجتِ وی در احسان وانعام منیف‌تر (بلندتر) می‌شد تا از جملگی شکر و کافه‌ی نزدیکانِ وی (شیر) گذشت».
و صدالبته مهم نیست که این قربت به دلیل «وقار و دانش و کیاست و شمولِ فهم و حذاقت» گاو بوده، بلکه به قول شغال بدذات «شیر در ایثار او افراط کرده است و به زلت (لغزش) سست‌رایی منسوب گشته»
گاوِ نگون‌بخت دیگر برای شغال و دیگر عناصر درباری خیری ندارد و «شیر به دیگر ناصحان استخفاف روا داشته و منافع خدمت ایشان از او و فواید قربت(!) او از ایشان منقطع گشته». برای نیل به چنین مقصود پلیدی دمنه که از محل و درجت خویش نزدِ شیر بیفتاده با افتخار از دست یازیدن به «لطایف حیل» و «بدایع تمویهات!» سخن می‌گوید و زنهار دادن‌های کلیله‌ی مصلحت‌اندیش نیز ره به جایی نمی‌برد.
چنین سناریویی را همه‌ی آنهایی که گذرشان به ادارات دولتی و یا سازمان‌های حکومتی افتاده است به وفور شنیده و دیده و به جان حس کرده‌‌اند. با این وجود ذکرش به حکم قندِ مکرر خالی از لطف نیست.
دمنه‌ی بدکردار در فرصتی مناسب خدمتِ شیر مشرف می‌شود و پس از تبَصبُصی (دُم جنباندن) هنرمندانه و نهادن هنداونه زیر بغل شیرِ از همه جا بی‌خبر و اعلام اینکه «ملک به فضیلت رای و رویت و مزیت خرد از دیگر ملوک مستثنی است» و در نهایت ذکر این نکته که «هر که بر پادشاه نصیحت(!) بپوشاند خود را خیانت کرده است» و قس علی هذا و تاکید مظلومانه که «سخنِ من از محضِ شفقت رود و از ریبت منزه(!) باشد» زبان به بدگویی از گاو می‌گشاید که «دیوِ فتنه در دلِ او بیضه نهاده و هوای عصیان بر سرِ او بادخان ساخته….با مقدمانِ لشگر خلوتها کرده است و هریکی را به نوعی استمالت نموده و اندازه‌ی زور و قوت و رایِ شیر را پرخلل و ضعف معرفی کرده» تمام اینها را به هم می‌بافد و در نهایت پندی هم چاشنی بدگویی خود می‌کند که «چون پادشاه یکی را از خدمتکاران در ترقی جاه و حرمت و تبع مال در مقابله و برابری و موازنه‌ی خویش دید، زود –از دست بر باید داشت- و الا خود از پای در آید…..پادشاه نباید خدمتکاران را چندان نعمت و غنیمت دهد که توانگر شوند و هوسِ فضول(!) به خاطرِ‌ ایشان راه جوید» و بیتی هم زینت‌بخش ترّهات خود می‌سازد که:
بنیادِ ملک بی‌سرِ تیغ استوار نیست او را که ملک باید، بی‌تیغ کار نیست!‍
تا تیغ بی‌قرار نگردد میانِ خلق بر تختِ ملک هیچ ملک پایدار نیست!
و آنقدر با ظرافت و سیاست این هشدار را تکرار می‌کند که شیر نیز باورش می‌شود و به فکر ترخیص‌ (یا به عبارتی اخراج) محترمانه و بی‌سر و صدای گاو می‌افتد. اما این برای دمنه‌ی بدطینت کافی نیست که می‌داند نفسِ نفَس کشیدنِ گاو به خودی خود خطرناک است چه ممکن است« برائتِ ساحت و نزاهتِ جانب گاو معلوم گشته و دروغ و مکر او روشن شود» و بهتر آنکه از شر وی برای همیشه خلاص گردد. این است که هنرمندانه در گوش شیر می‌خواند «این مکارِ غدار ممکن است مکاره آغاز کند و ساخته و بسیجیده جنگ آغازد یا مستعد و آماده روی بتابد و عاقلان گناهِ ظاهر را عقوبتِ مستور و جرمِ مستور را عقوبت ظاهر جایز نشمرند»
باقی داستان و بدگویی از شیر نزدِ گاو و به راه انداختن آتشِ نفرت بین این دو و در نهایت قربانی شدنِ گاوِ وفادار را در کتاب به صورت مبسوط آمده است. مهم این است که با وجودِ آنکه در قرنِ حاضر شخصیت‌ها از شیر به رئیس و وزیر و مدیرکل، از شغال به رئیس دفتر و معاون و مشاور و از گاو به مظلومی صاحب‌دل و نویسنده‌ای دلسوز و آزاده‌ای مشتاقِ اصلاح تغییر شکل داده، اما روش‌ها و طرز تفکرات و عبارات و یک کلام: لبِ مطلب هنوز همان است که قرن‌ها پیش ذکرش در این کتاب رفته. به نوعی بیان‌گر این که چقدر ملتِ پرافتخار ما در طی این قرون متمادی پیشرفت نموده است. بر منکرش لعنت.

مشکل اساسی کتاب ویرایشِ مفتضحانه‌ی آن است که از یک مورد و ده مورد گذشته و غلط‌های املایی و رسم‌الخط درهم و برهم و نشانه‌گذاری‌های کج‌سلیقه‌گانه‌ی آن گاهی اوقات به جد بر اعصاب و روانِ خواننده درشکه‌سواری می‌کند. جالب است که اسم مصحح یا تدوین‌گر اصلاً نیامده است، که البته شاید به دلیل خجلت از شناخته شدن و نواخته شدن کوس بی‌سوادی‌اش بر بامِ خلق باشد. به هر صورت همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید، این هم از نگهداری و نشرِ آثارِ تاریخیِ ادبی‌مان.