جالب است که هر دم از این باغِ حکومتِ یکدستِ جمهوری اسلامی بری میرسد. زمانی سردار زارعیِ مفسدبراندازِ خود به اتهامِ فسادِ اخلاقی بازداشت میشود و به دنبالاش نمایندهی راستگرای مجلسِ هفتم و هشتم به دلیلِ عدمِ اختیار بر مواضعِ راستِ افراطی خود متهم به راندنِ رابطهی نامشروع شده و روانهی زندان میشود. به نظرِ البته صائبِ و متقنِ حقیر در چند صباحِ باقیماندهی عمرِ دولتِ نهم از این دست اخبارِ به ظاهر حیرتانگیز اما در واقع کاملاً طبیعی زیاد خواهیم شنید. دلیلاش را عرض میکنم تا سری در میانِ تحلیلگرانِ ریز و درشت و بعضاً بیسوادِ کنونی درآورم به کوری چشمِ بدخواهان.
هرکه در ایران، بالاخص پس از به روی کار آمدنِ دولتِ کریمهی تماماً اسلامینما، کارِ اجرایی کرده باشد به پلشتیِ محیط و دستاندرکارانِ زیرآبزن و پرزرق و فریباش آشناست. اصولاً بزرگترین بیماری ملتِ شهیدپرور و مردهپرستِ ایران در میانِ خیلِ عظیمِ باقی سیئاتِ خرد و کلانشان ریاکاری آن هم از نوعِ افراطیاش است. میراثِ منحوسِ صفویان که هنوز که هنوزست همچون بختک بر گردهی ایرانیان سنگینی میکند.
جالب اینجاست که دورویی پیر و جوان و زن و مرد و ریس و کارمند و عوام و رئیسجمهور نمیشناسد. ماشالله همگی تا خرخره فرورفتهی آنیم. یادم میآید یکی از بستگانِ ما که کارمندِ نسبتاً عالیرتبهی یکی از اداراتِ دولتی بود پس از مدتی سبک-سنگین کردن درخواستِ بازنشستگی کرد و پس از مدتی کش و قوس و تعارفاتِ معمولِ «ای بابا حاج خانوم شما برین کی اینجا رو بگردونه» با آن موافقت شد.
هفتهای نگذشت که سرکار خانم دریافت که تمامِ جوانب را کاملاً موردِ مداقه قرار نداده و اگر چند سال دیرتر بازنشسته شود به نفعِ خود و خانوادهاش است. اصولاً در یک کشور با مردمانی «عادی» شخص در ملاقاتی با رئیس خود از پشیمانی میگوید و تقاضای پس گرفتنِ درخواستِ بازنشستگی میکند و والسلام. اما در میهنِ پرگهرِ ما که یک رودهی راست در شکمِ هیچ بنیبشرِ«عاقلی» پیدا نمیشود کار به سیاقی دیگر است.
این خانمِ متشخص و تحصیلکرده نامهای بلند بالا و سرشار از خضوع و خشوع نوشت که مدیریتِ محترمِ فلان قسمتک، اینجانب برای اطمینانِ قلبی و معنوی در بابِ بازنشستگی اقدام به استخاره نمودم و نتیجه «بد» آمد. پس از تکرارِ دو و سهبارهیحکمِ البته بیردخوردِ استخاره، فهمیدم که خدا گویا از این اقدام راضی نیست و خلاصهی کلام بازنشستگی را بیخیال و شتر دیدید ندیدید. نکتهی جالب اینجاست که اوضاع به قدی اسفبار است که طرفِ مقابل هم میداند که این قضایا شامورتیبازی و اداهای مضحکِ مذهبیست اما به روی خود نمیآورد. چرا؟ چون همگی آلودهاند و گر حکم شود که مست گیرند….
خاتمی و بخشِ اعظمِ سردمدارانِ اصلاحات در این میان وصلهی ناجور بودند. روی سران تاکید میکنم چون بدنهی اصلاحات قرباناش بروم سرتاپا عیب و ایراد بود. به هر حال امثالِ مهرعلیزاده و اصغرزاده و … کم نبودند و به دلیلِ پشتیبانی و «همذاتپنداری» بدنهی جامعه اصلاحات را زمینگیر کردند که بحثِ دیگریست.
حالا تمامِ این بحثها چه ربطی به دسته گلهای پیاپیِ مقامات دارد. پربیراه نیست اگر دولتِ نهم و عواملاش را سیهکارترین و ریاورزترین بخشِ بازیگرانِ داخلی سیاست بنامیم. کسانی که مهرِ داغ بر پیشانی مینهند تا زهدشان را فریاد کنند. بیشرمانی که ریخت و پاش در وزارتخانهشان بیداد میکند و قراردادهای میلیاردیست که با بستگانشان بسته میشود و هنگامِ پیشوازِ مردمی نگونبخت به علتِ آویزان بودنِ یک پارچهی خوشآمدگویی ملتِ ساعتها منتظر مانده را در خماری میگذارند و با اعتراض به «اسرافکاری» تجمع را ترک میکنند. وقیحانی که به روزنامهی سراپا حامیِخود که هرگونه منتقدی را به شدت و حدت مینوازد و جریدهی دریده محترمانهترین عنوان برایاش است جایزهی بهترین منتقد را میدهند. مردمفریبانی که به راحتی آب خوردن دروغ میگویند و تکذیب میکنند و برای خوشآمدِ عدهای عقبمانده دخترِ شانزدهساله را کاشفِ هستهای میدانند و تصمیماتِ مستقیماً-از-شکم-برآمده را حاصلِ بیش از دویست ساعت تامل.
هیچ شخصِ صاحبفضیلت و آبروداری با چنین دستگاهی همکاری نخواهد کرد و نمیکند. در مدتِ کوتاهی که پس از فاجعهی انتخاباتِ ریاست جمهوری نهم در ایران بودم کم نبودند اشخاصی که به آنها پیشنهادِ وزارت و معاونت و مدیرِ کلی شده بود و رد کرده بودند، چون میدانستند با چنین مجموعهای همکاری کردن همانا و پس از افتادنِ تشتِ رسوایی حضرات از بام، بیآبرو شدن همان.
در کشوری که سردارانِ آزادهاش گوشهی تراشکاری خونِدل میخورند و فقیهانِ دگراندیشاش در حصر به سر میبرند معلوم است چه کسی سردمدار و میداندار است. شاهدزدانی که با فریادِ دزد-دزد به میدان آمدند را عوام تشخیص ندهند، مدیرانِ سطح اول که میشناسند. در چنین فضای پرآشوبیست که بدکاران با نقابِ ریش و تسبیح رقصی مفتضحانه در میانِ میدان میآغازند. کسی که خود بیماری جنسی دارد دم از امنیتِ اجتماعی و به سلابه کشیدنِ جوانانِ هیز میکند و نمایندهی مردم مزاحمِ ناموس دیگران میشود. آش جداً شور شده است و بزرگان جملگی چون به خلوت میروند آن کارِ دیگر میکنند.