Skip to main content
حقوق بشرروحيات و جامعه‌ی ايرانیسياسی

نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم

By May 15, 2011No Comments

جناب سجادی در يادداشتی هزيمتِ ايرانيانِ غربت‌نشين را با تشبيه به داستانِ «جزيره‌ی خوشی» پينوکيو به بلاهت و توهم نسبت داده‌اند. اجازه بفرماييد با ذکرِ خاطره‌ای نکته‌هايی از يادداشت را که موردِ قبولِ بنده نيز هست بازگو کنم تا تفاوتِ نگاهِ بنده با ايشان مشخص‌تر شود.

در سفری به برلین که يکی دو ماه بعد از انتخاباتِ شائبه‌برانگيزِ سالِ 88 داشتم و در کورانِ جولانِ جنبشِ سبز در داخل و خارج به دکه‌ای برخوردم که برای امثالِ ما خارج‌نشينان آشناست. جمعی از هموطنان که با چاپِ بيانيه يا خبرنامه سعی در آگاه ساختنِ خارجی‌ها به آنچه در ايران می‌گذرد دارند و تلاششان هر چند از نظرِ بنده بی‌فايده اما ستودنی‌ست.

منتهی همين علاقه طبعاً سدتِ سودجويان را نيز باز می‌گذارد. هموطنی که مخلص در برلين مفتخر به زيارتشان شدم در دستی مجموعه‌ای از عکسِ آدميانی در حالِ شکنجه و خونريزی به همراهِ عکسِ احمدی‌نژاد با خطی قرمز بر آن داشت و در دستِ ديگر فهرستی بدونِ مهر و امضا از «خيّرين»ی که مبلغِ پرداختی و امضای ملوکانه‌شان موجود بود. قيافه‌ی بنده هم اندکی گول‌زنک است و جماعت معمولاً در نگاهِ اول حدس نمی‌زنند که ممکن است ايرانی باشم. باری آن هموطن به سوی من آمد و با زبانِ شکسته و پُرغلطِ آلمانی تقاضای پرداختِ مبلغی برای صرفِ مبارزه با دولتِ ايران کرد. به آلمانی از او پرسيدم اين پول دقيقاً قرار است به کجا برود؟ از نگاهش فهميدم که منظورم را نمی‌فهمد و همان چند جمله‌ی بازاريابی‌گونه را طوطی‌وار آموخته و به کار می‌برد. به انگليسی از وی پرسیدم باز هم پاسخ همان نگاهِ توخالی بود. برای سيراب کردنِ عطشِ فضوليم از وی در نهايت به فارسی پرسيدم که پول به چه موسسه‌ای می رود و خرجِ چه فعاليت می‌شود. پاسخی نداشت. معلوم شد که پيشه‌ی آقا گدايیِ مدرن از طريقِ سوءاستفاده از عواطفِ مردم برای مقابله با بی‌عدالتی و شکنجه است.

احتمالاً اگر جنابِ سجادی با چنين موردی مواجه می‌شدند واکنششان پرخاش به آن موجودِ نگون‌بخت بود و به رخ کشيدنِ ميزانِ بلاهتِ وی در ترکِ وطن و گدايی در فرنگ. کسی چه می‌داند، شايد طرف ليسانسی هم از يکی از دانشگاه‌های بی‌شمارِ کشور در جيب داشت. واکنشِ بنده اما ناراحتی بود و احساسِ فلاکت.

کسی منکرِ اين قضيه نيست که بسياری از ايرانيانِ تحصيل‌کرده به مددِ دروغ و جعلِ سند و هزار گونه لطايف‌الحيل سعی در قانع کردنِ دولت‌ها به پذيرشِ مهاجرتِ آنان دارند و بسياری نيز موفق می‌شوند. موفق می‌شوند تا به قولِ جنابِ سجادی از چاله به چاه افتند و به جای کاری آبرومندانه در داخل به بيگاری در خارج روی آورند. آقای سجادی ثمره را می‌بيند و نفرتِ خود را نثارِ معلولانِ واقعه می‌کند و نه علت.

پرسش و دليلِ ناراحتی من اين است که چه چيزی در وهله‌ی اول باعث شده که يک هم‌وطنِ صاحب‌مدرک و صلاحيت حاضر است پيهِ صدها گونه تحقير و ملامت را به تن بمالد و با گذر از هفت خوانِ صدورِ ويزا به غربت کوچ کند و در آن محل تن به صد نوع خواری و نکبت بدهد، اما حاضر نباشد در وطنِ خود نفس بکشد؟ چه چيزی ملت را به آن درجه رسانده که معتقد باشند «نتوان مُرد به سختی که من اينجا زادم؟» آيا اين چند ميليون ايرانیِ خارج از کشور همگی خر و نفهم تشريف داشته يا پولِ بليتِ برگشت را ندارند؟ پينوکيوی داستان بعد از علمِ به اين مطلب که «خر شده» به هر راهی دست زد تا از آن جزيره‌ی شوم رهايی يابد. آيا ايرانيان نيز اينگونه‌اند يا به اقسامِ حقارت‌های کرامت‌شکن نظيرِ دوختنِ لب و التماس و جعلِ هويت و وانمودن به هم‌جنس‌گرايی سعی در تمديدِ مدتِ اقامتِ خود هستند؟ جنابِ سجادی، حتی اگر رفتارِ اين دسته از هم‌وطنان برای شما مشمئزکننده است، چوبِ اتهام را چرا حواله‌ی آنها می‌کنيد و نه حکومتی که جانِ آنها را طوری به لبشان رسانده که به هر حيلتی می‌خواهند رختِ خود را از اين ورطه برکشند؟ ايراد در کجاست؟

پسری که نمی‌تواند دستِ دوست‌دخترِ خود را در خيابان گرفته و راه رود، جوانی که نمی‌تواند فارغ از عذابِ محتسبان آزادانه قِری بدهد و بدونِ بازخواست قهقهه سر دهد، کارگری که می‌بايست ابتدا ثابت کند که عاملِ و نفوذی دشمن نيست و بعد پیِ مطالباتِ برحقِ خود باشد، کارمندی که شريکش مالش را بالا کشيده و به دليل نفود در قوه قضاييه دستش به جايی بند نيست و تحقير و تهديد می‌شود، دختری که نمی‌تواند گيسوان خود را بی‌دغدغه در باد رها کند و نفس بکشد، پسری که به دليل شور و حالِ جوانی و شرکت در تظاهرات چند ماه در زندان  و ميانِ‌ جانيان سپری کرده و حرمتش لگدکوب شده است، اينها همگی حاضرند چوبِ بيگاری در کشورهايی را بخورند که در آنها به حقوقِ اوليه‌شان احترام گذاشته می‌شود. کشورهايی که بالاترين مقام‌هايشان حقِ زيرپا گذاشتنِ حقوقِ شهروندیِ يک مهاجر را نيز ندارند. اين امنيتِ سياسی و آزادی‌های اجتماعی‌ست که فارغ‌التحصيلِ رشته‌ی مهندسی را به کار در وال‌مارت و مک‌دونالد می‌کشاند، نه خريتِ آنها.

جنابِ سجادی! بنده برای تفکرِ واگرای شما و نگريستن به وقايع از دريچه‌های تازه يا مغفول‌مانده احترام قائل هستم. اما اين حسِ کينه‌ی شما نسبت به کسانی که قربانیِ شرايط‌اند را درک نمی‌کنم. ايرانيان، چه در داخل و چه در غربت، دارای کرامتِ ذاتی‌اند و بدکاری‌ها و حقارت‌پذيری‌های احتماليشان هم معلولِ محيطی که دريچه‌هايش به دنيای آزاد سی سال است توسطِ عده‌ای پارانوييد که به مددِ پولِ بادآورده‌ی نفت نعره‌ي «هل من مبارز‌»شان گوشِ فلک را کر کرده است بسته شده است. تهميدی برای فراهم شدنِ شرايط برای بازگشتشان بينديشيم، نه آنکه به شعور و شخصيتشان توهين کنيم.

اين يادداشت ابتدا در سایت خودنویس و با عنوان «آقای سجادی، با غربت‌نشينان مهربان‌تر باشيد» به چاپ رسيد