هدف از این یادداشت صرفاً تشکری خالصانه از یاران وفادار نظام شکوهمند جمهوری اسلامیست که فداکارانه مملکت را از آفت وجود نویسندهای فتنه انگیز حفظ کردند که قلمِ سرکشِ فتنهانگیزش تنها باعث بروز نفاق در میان تودهی مردم شهیدپرورِ انقلابی بود و سخنان بیپایهاش منشاء ظهور عناصر مزاحم و خیرهسر.
شاید از خودتان میپرسید که کدامین نویسنده بختبرگشتهای را می گویم که امروزه روز به برکت نغمههای استعماری و تهاجم همهجانبهی بیفرهنگی و ضربههای جبرانناپذیر روزنامههای زنجیرهای سابق و تسبیحی کنونی از این گونه افراد کم یافت نمیشود. خدمتِ خوانندگان عرض شود که این مورد خاص بر میگردد به چندین سال پیش که هنوز نه دولتِ مردمی و صادق و نوکرمآبی بر مصدرِ کار بود و نه فضایی آزاد و بانشاط و معنوی جهتِ استشمامِ رایحهی خوشِ خدمت برای مردمِ قدرتمندترین کشورِ جهان مهیا. دوران پرفسادِ سازندگی بود و عزلتِ اصولگرایانی که جز وزاراتِ پیشپا افتادهی کشور و اطلاعات و ارشاد، پناهگاهی برای مبارزه با مزدورانِ اجنبی نداشتند. هرچند از برکتِ نیروهای گمنام امام زمان و به مدد همان تشکیلاتِ محقرِ اطلاعاتی دشمنافکن، کسی خیال خام مخالفت با عوامل رژیمِ نعیم را نداشت و سکوتی سرشار از اطاعت ظاهری و -شکرِ خدا- باطنی بر جامعه حکمفرما بود.
منت خدای را عز و جل که هنوز فاجعهی قبیحهی دوم خرداد اتفاق نیفتاده بود تا عناصرِ البته خودسر به قصدِ خیرِ پاکسازی باقیماندگان طاغوت و مفسدان فی الارض، مجبور گردند در خیابان و کنجِ منزلِ کفار، دستِ ثواب به خون مباحِ آن عناصر خراب بیالایند.
آری در چونان فضای نشاهآورِ سرشار از صلابتی بود که فریادِ گوشآزارِ مردی بدآواز، سکوت لذتبخش حاکم را شکست. همان نویسندهی معلومالحالی را می گویم که جان بر کف و کف بر لب، زبان به اعتراض گشود که «دلیلِ پوسیدنِ کتابهای من در چاپخانه چیست و چرا کسی از اصحابِ قدرت دم برنمیآرد؟» برای روشن شدن مطلب، اعتراضِ البته سرشار از اغراضِ او را همینجا داشته باشید تا به شیوه برخی دوستان نازنینام که ستارههای پرفروغ «کیهان» با معرفی سوابق تیره و پهن کردن بساط زندگانی پرگناهش در ملاءِعام و بردن آبروی البته نداشته اش، همگی پی ببرید که به شیوه چو داند و پرسد، سوالش خطا بوده و حکمش به جا. اینجا لازم میدانم در پرانتز از حضراتِ شریعتمدارِ شریعتگستری که نظرِ صائب و مدارکِ جالبشان کفار مسلماننمای بسیاری را بی آبروی خاص و عام کرده است و نقشههای شوم عوامل استعماری را ناکام، تشکری کنم بابتِ نشان دادنِ راهِ درست و اخلاقی برای در هم کوفتنِ سنگرِ دشمنانِ قسمخوردهی نظامِ اسلامی. پس افشاگری را آغاز میکنم، قربتا الی الله.
در دوران پرخفقان شاهنشاهی، این آقا با عضویت در «بنیاد فرهنگ ایران» که یکی از اجزای وابسته به دستگاه منحوس طاغوت بود گذرِ عمر میکرد و بیشک هر فعالیت در آن دستگاه، از جمله کوشش برای بازیابی و تصحیح و چاپ متون کهن فارسی و یا عضو هیأت مولفان لغتنامه دهخدا بودن، تا استادی دانشکده ادبیات و حافظ پژوهی و نظامیشناسی و سفرهای فرهنگی برای گسترش زبان گبرپسندِ فارسی، خدمت به رژیمِ جورِ وقت و غرب به حساب میآمد.
بدیهیست چنانچه وی اندک مخالفتی با آن بساطِ ظلم داشت، به جای آنکه با مقالات گوناگون و به شیوه کنایه و لفافه، زبان به انتقاد از استبداد بگشاید یا از رواج لجام گسیخته فرهنگ مصرفی آن دوران انتقاد کند، می بایست به یکی از گروههای اسلامیِ فداکارِ مبارزِ که نبرد مسلحانه با رژیم را سرلوحه عمل خود قرار داده بودند میپیوست یا حداقل کاری میکرد که یک بار پایش به زندان باز شود تا شایستگی خود را به اثبات رساند. باری از خدمت در دستگاه منفور شاهنشاهی هم که بگذریم، اقدامات او پس از انقلاب شکوهمند اسلامی دیگر جای چون و چرا برای ارتداد و نوکریاش نزدِ سیا و اینتلیجنتسرویس و موساد باقی نمیگذارد.
اولین خصومت او به مقابله با اقدامهای انقلابی آن دوران بازمیگردد که عدهای در پیِ آن بودند که درکمالِ تعقل و شعور و پاکیِ طینت، کلیه آثار مربوط به گذشته خجالتآور 2500 ساله را از بین ببرند و نه تنها به تخریب بازماندههای تخت جمشید و آتشکده ها و مکانهای باستانی بپردازند که زبان مجوسپرور فارسی را نیز یکسره منکر شوند. متاسفانه اعتراض امثال فریفته و منحرفی چون او باعث شد که برادران ارجمند در پیشبرد اهداف خیرشان کاملا موفق نشوند و همچنان آثاری از تمدن گذشته بر صحنه گیتی باقی بماند. باور ندارید؟ این سندی از اعتراضِ او به چونان عملی نیک:
«… آنانکه فرهنگ ایرانی را بدون تعیین حدی و زمانی، یکسره محکوم می کنند و طاغوتی می دانند، آیا دانسته می خواهند رابطه ما را با گذشته غرورآفرینمان قطع کنند و همه ارکان هویت ملی ما را در هم بشکنند، یا غلبه احساسات بدین رهگذار خطرناکشان کشانده؟ … ملت ایران بر فساد و جور آریامهری طغیان کرده یا به کین نژاد و ملیت و فرهنگ خویش کمر بسته است؟ … چه اصراری است که ما را از گذشته تاریخیمان جدا کنند؟ ایران ایران است و ایرانی هم ایرانی خواهد بود. تا روزی که مرزها وجود دارد و ملتها، ما نیز به علائق ملی خود وابسته ایم.»
ملاحظه فرمودید در آن شور و نشاطِ مومنینِ بیباک و غلیانِ احساسات پاک، چگونه در خلاف جهت آب شنا کرد؟ این تازه لمحهای از گناهان بی پایان اوست. چه در داستان «شیخ صنعان» با زبانِ اشاره دخترک ترسا را «قدرت» می نامد و داستان صوفیان دین باوری را نقل میکند که در راه به چنگ آوردن دخترک ( قدرت خانم) نه تنها دین و ایمان خود را فدا میکنند که باعث بسط فساد و اختناق و چپاول نیز میشوند. این داستان چنانچه در زمان قاجار ، صفویه و یا بنیامیه نوشته میشد که سوء استفاده از مذهب در راه قدرت را بنمایاند حرفی نبود، ولی در آن بحبوحه پیروزی خون بر شمشیر و خروجِ دیو و دخولِ فرشته، اظهار پر ایهام و ابهام این نکته که قدرتِ بینظارت و مطلق در دست هر کس و هر مقام باعث بسط فساد و رواج ریا می شود، چه سببی داشت، که دیدیم که نشد!
البته باید پذیرفت که او استاد بکارگیری افسانهها و اتفاقات تاریخی برای ذکر نمونه های عینی آنها بود. ولی مشکل اینجاست که به جای آنکه با بهرهگیری از پشتوانه غنی ادب فارسی و نثر روان و دلنشینی که داشت در جهتِ منافع نظامِ خوشنامِ اسلامی حرکت کند، آن را در خدمتِ انتقادِ باشائبه از حرکاتِ خیرخواهانه آن زمان قرار داد و قیاسهای البته نامربوط از وقایع استخراج نمود.
مثلا در کتاب «بیچاره اسفندیار»، اسفندیارِ جوان را قربانیِ جاهطلبیهای گُشتاسب و تزویرِ او جهتِ دور نگه داشتن اسفندیارهای پاکنیت از قدرت مینمایاند. اینکه گشتاسبِ دینپناه به بهانهی جنگی به قصدِ گسترشِ شریعت، اسفندیارِ فریبخورده را به کامِ جنگهای بیحاصل میفرستد چه ربطی به هشت سال دفاعِ مقدس داشت و دارد؟ این نوسیندهی خودفروخته نمیتوانست بین جنگافروزی قدرتطلبانه از طریقِ سوءاستفاده از جوانان خام و سادهی جویای نام، و دفاع مقدس و تلاش عاشقانه بسیجیان جان بر کف، برای رسیدن به قدس از راه کربلا و بسطِ و صدورِ ارزشهای انقلاب تفاوت قائل شود. او البته خود می دانست که با این نوشته ها تنها موجبات دلخوشی هممسلکانِ خود و دشمنان انقلاب را فراهم می کند و مردمِ هوشیار انقلابی به اینگونه کنایهزنی او کوچکترین وقعی نمی نهند و نیک می دانند که اینگونه اندیشیدن، تنها قیاسِ کار پاکان از ذهنِ ناپاک است و بس.
اگر بخواهم برایتان در وصفِ شواهد غیرقابل انکار از معاصی کبیره و صغیره اش رودهدرازی کنم ساعتها و بلکه روزها قلمفرسائی لازم است و از عهده بنده و حوصله خواننده خارج. اما حداقل برای اندوختن خرده ثوابی میتوان به عنوان مشت نمونه خروار از مقایسهی شخصیتِ شیرزنانِ ایرانی پیش از اسلام و ضعیفههای توسریخورِ جامعه عرب دوران جاهلیت توسط او نام برد و دفاعِ ناشی از کم سوادیش از شخصیتِ «شیرینِ» آزاد اندیش و ماجراجو و محکوم کردنِ بی دلیلِ «لیلی»ِ در پستوی خانه نهانشده و مطیع به عنوانِ نماد زنِ عرب. او در کتابِ ضالهی «سیمای دو زن» تقبیحِ محدودیت و محکومیتِ البته خیرخواهانه زنان خُسرانعقل توسط مردان را سرلوحهی خویش قرار میدهد و حجاب – این حکمِ بدیهی قرآنی- را غیرمستقیم محکوم میکند و مدعی میشود که محتسب باید درون زن و در نجابت و عفتِ باطنی او باشد نه در قوانینِ دست و پاگیرِ اعمال شده از جانبِ شریعت. ملاحظه میفرمایید تا چه حد غرقه در معاصی کبیره بود؟
نظرات الحاد آمیز او نظیرِ نفیِ معجزهی امامزادگان و نظرکردگی برخی بندگان باعث شد که حتی تصحیح و چاپ پنج جلد تفسیر قرآن (سورآبادی) هم نتواند شائبه غرض و مرض را از افکار او بزداید. باور نمی فرمائید؟ ببیند از زبان آسید مصطفی ولایتشان چگونه برای مردم عامی داد سخن می دهد: « آهای مردم! معجزه مخصوص پیغمبر خدا بود و دوازده امام، بس و والسلام. هر کس دیگر که پیدا شود و ادعای معجزه بکند، اگر می خواهید راحت زندگی کنید صدایش را خفه کنید. امروز اگر معجزهای باشد، توی دستهای پینهبستهی من و شماست»
بیچاره نماند تا صحبت هالهی نورِ دورِ سر ریاستِ محترمِ محبوبِ جمهور در دیار کفر را بشنود و به دیدهی عبرتبین نظر کند که اکنون نیز هستند صاحبکراماتی که صد معجزه اندر آستین خرقهشان باشد.
با چنین سوابق سیاهِ محکمهپسندی، به نظر حقیر، هیچ احتیاجی نبود که سرورانِ عزیزم که در عرصهی مطبوعات، مردانِ به قوتند و شمشیرزنی، در نشریاتِ وزینی چون کیهان و رسالت، تلاش کنند اخباری مجعول مبنی بر تصرف زمین در ناحیه دروس یا تریاکی بودن او و یا حس پولدوستیاش منتشر کنند. البته هدف والای آن بزرگوران طبیعتا هرگونه وسیله هرچند کثیفی را کاملا توجیه میکند و نادرست بودن موارد نسبت داده شده به آن نویسندهی خاطی به هیچ عنوان از ارزشِ عملِ شجاعانهی آن شریعتمداران به اندازهی سرِ سوزنی نمیکاهد. ولی به عقیدهی مخلص با توجه به وضوحِ معایبِ فوق الذکر، مردمِ خطایابِ عیبجو خود به خوبی بر احوالِ او واقف بودند و نیازی به خرج از کیسهی برادران نبود.
باری خدا پدرِ سربازانِ مظلومِ وزارتِ اطلاعات آن زمان را بیامرزد که بر خلاف دورانِ سیاهِ اصلاحات که بیخاصیت شده بودند و وقعی بدینگونه عوامل استعماری نمینهادند و زحمتشان بر عهدهی نهادهای مخلصِ دیگر قوای جانِ دگرانبرکف افتاده بود، به سرعت دست به کار شدند و آن اکاذیبگسترِ فتنهپرور را بازداشت کردند.
به زندان افکندنِ او هیچ خیری اگر نداشت، این خاصیت کمنظیر را داشت که هموطنان عزیز متوجه شدند که چگونه یک محققِ به ظاهر آزاده و حافظشناس و نظامیپژوه میتواند علاوه بر تمام ضررات فرهنگی چون چاپ و تصحیح کتبِ کهنِ تاریخی و شرکت در سمینارهای مختلف ادبی، به عمل ننگین خرید و فروش مواد مخدر، جاسوسی بیگانه، لواط و قاچاق اسلحه نیز بپردازد. بعلاوه ریاکاری و عوامفریبی او هنگامی آشکار شد که تن به مصاحبهی تلویزیونی داد و به تمامی گناهان سنگینش اعتراف کرد. چون همگان مستحضرند که اگر او بیگناه بود، نمیبایست حتی به زور شلاق و کتک و بیخوابی و شکنجه و تهدیدِ دختران عزیزتر از جان و همسر مهربانش نیز تن به اعتراف دروغین میداد. چه رسد به روشهای دوستانه و ملایم و انسانی بازجویانِ حرفهای عابد و زاهد و مسلمانِ که تنها با استدلال برادرانه و نصایح مشفقانه مجرمین را به یاد خطاها و جفاهای مرتکبشده میانداختند و به توبهی حقیقی وا میداشتند.
تنها افسوس اینکه با وجود شرایط راحت و روحافزای زندان و برخوردهای ملایم بازجویان، به سبب سکتهی قلبیای که تنها و تنها ناشی از کهولت سن بود به سرای باقی شتافت و به پناهِ خدا برفت تا عزیزانِ اطلاعاتی را از وجود چنان گنجِ نایابی محروم سازد. دست مریزاد بر این سربازان گمنام امام زمان. دست مریزاد.