مدتهاست که سخن از شکافی عميق ميانِ دو گروه از ايرانيان میرود: ايرانيانِ معتقد به نظام (با وضعيتِ کنونی) و ايرانيان منتقد يا مخالفِ نظام
25 بهمن و تحليلهای پيش و پس از آن بیش از پيش اين شکاف را نمايان ساخت. فارغ از اينکه چه کسی راست میگويد، اين نکته در کليهی يادداشتها به چشم میخورد: يادداشتنويسان و تحليلگرانِ هر دو سوی جريان سوی ديگر را دروغگو میدانند يا با اندکی تخفيف جاهل و فريبخورده. اينجاست که مشکلِ ما الزاماً حکومت و اعمالِ آن نيست، مشکل عدمِ درکِ شيوهی انديشيدنِ جريانِ مخالفِ ماست.
مخلص تلاش میکنم عقبه فکری اين دو گروهِ به-روی-هم-شمشير-کشيده را باز کنم تا شايد گرهی از کارِ فروبستهی ارتباط با مخالف گشوده گردد.
آنچه حاميان دولت-حکومت میانديشند:
انقلابِ اسلامی همينهی آمريکا به عنوانِ ظالمِ استعمار گر در جهان را فرو ريخت و حکومتی بر پايهی عدالت و کرامت (اسلام) پايه گذاشت و تا کنون خار چشمِ آمريکا و اسراييل و غربِ استثمارگر و مکار بوده و تنها حامی فلسطينيانِ مظلوم و مردمِ عربِ خاورميانه در مقابلِ اسراييل غاصب و دولتهای دستنشاندهی آنها است.
حکومت ما هدفی جهانی برای مبارزه با استکبار دارد و برای اين هدف والا هر وسیله و قربانیای مجاز مینمايد.
مخالفان دروغ میگويند يا سادهلوحانه حرف دروغگويان را باور میکنند. در زندانها آنگونه که مخالفان میگويند شکنجهای در کار نيست و هر خبری در اين باره منتشر میشود، اعم از فرو کردن سر در چاه توالت، عريانسازی، تهديدِ جنسی، تهدیدِ امنيتِ نزديکان و غيره دروغهايی کثيف از جانبِ دشمنانِ قسمخورده انقلاب و عواملِ خودفروخته اجنبی بيش نيست.
موافقانِ حکومت و راه امام و پیروان رهبری در اکثريت هستند و در مواقعی چون از نيتِ پليدِ بعضی از شخصيتها مانند خاتمی آگاهی نداشتند به آنها رای دادند که بحمدالله از نادانی در آمده و به احمدینژاد به عنوانِ عصاره و اسطورهی مبارزهی انقلابی و سادهزيستی رای دادند.
هر شخصيتی از نزديکانِ رهبر انقلاب يا مسئولانِ سابق که حقانيتِ حکومت را زير سوال میبرد از جاده انصاف و شعور و بصيرت خارج شده و مستحق مجازات است.
آنچه مخالفانِ حکومت میانديشند:
(عمدتاً طرفداران براندازی)
انقلابِ سال 57 يا از اول مذموم بود (سلطنتطلبان) و يا ابتدا خوب بود و آخوندها آن را از ملتِ نجيبِ ايران دزديدند.
آقای خمينی فردی تندخو و انتقامجو بود و کشور را با ادامه جنگ و بازگذاشتنِ دستِ روحانيون در اداره کشور به ورطهی سقوط کشاند.
حکومت قسم خورده تا مردم را عقبمانده نگه دارد و يک رودهی راست در شکم عوامل آنها نيست و هيچ پيشرفتی از سی سال پيش تا کنون حاصل نشده است.
(عمدتاً اصلاحطلبان)
انقلاب سال 57 به رهبری داهيانه امام خمينی به پيروزی رسید و از لحظه مرگ ايشان و يا از چندين سال اخیر به انحراف گراييد و جريانی اقتدارگرا و انحصارجو حاکم شده و آرمانهای انقلاب را به فراموشی سپردند.
قانون اساسی قانونی مترقی است منتهی مشکل اینجاست که به مفاد آن بیتوجهی میشود. بايد برخی اصول قانون اساسی که بر حق حاکميتِ مردم تاکيد دارند احياء شوند.
آقای خامنهای در محاصره گروهی سپاهی و اطلاعاتی قرار گرفته و به دليل کانالهای بستهی ارتباطاتی از وضعيت جامعه بیخبر است و کشور را به بيراهه میبرد.
نکتهای که مهم است اينست که هيچيک از اين دو جريان توانايی قانع کردنِ ديگری را با استفاده از استدلال و منطق ندارد.
آلمانیها حکايتی معروف برای نماياندنِ مشکلِ قانع کردنِ معتقدانِ به تئوریِ توطئه دارند:
کسانی هستند که معتقدند شهری در آلمان به نام بيلفلد (همانجا که تيم فوتبالش برای ما ايرانيان شناخته شده است) وجود ندارد. آنها معتقدند هر که ادعا میکند بيلفلد وجود دارد يا از بيلفلد میآيد موجود فضايی است که میخواهد زمين را نابود کند. آنها هر دعوتی برای رفتن به بيلفلد را برنامهای برای از ميان برداشتنِ خود میدانند. اگر کسی از خودشان که معتقد بوده بيلفد وجود ندارد گذرش به اين شهر افتاده و به آنها خبر دهد، آن را حمل بر فريبخوردگی يا آلوده شدن آن فرد میدانند.
حال شما تصور کنيد که چطور میتوان چنين افرادی را قانع کرد که شهر بيلفد وجود دارد!
برای طرفدارانِ حکومت جنايتکار بودنِ آمريکا و اسراييل و پرچمدار بودنِ حکومتِ ايران برای مبارزه با آنها يک اصل است. اصلی مانندِ افسانه بودنِ شهرِ بيلفد. اگر کسانی چون موسوی يا کروبی مدعی شوند که حکومت فاسد شده و به بيراهه رفته آنها آلوده و گمراه شدهاند. مثال هم از تاريخ بحمدالله از طلحه و زبير و عايشه و شمر برای استدلالِ ضلالت فراهم است.
برای مخالفانِ قسمخوردهی حکومت نيز بدکاره و پلشت بودنِ حکومت است که اصل است. هر کاری حکومت میکند برای حقارتِ ايرانيان، عقبراندنِ آنها و سواری از گردهی ستمکشيدهی آنهاست و بس. يادم میآيد يکی از آشنايانمان در برههای از زمان که دولت همگان را به زدنِ واکسنِ هپاتيت تشويق میکرد (دولت خاتمی) میگفت حکومت میخواهد همه را عقيم کند و هر کس اين واکسن را بزند مسئوليتِ بچهدار نشدناش با خودش است!
اين دو گروهِ تندرواندیش را با هيچ ترفندی نمیتوان قانع کرد. تنها چارهی اين دسته جماعت آن است که ديوارِ جمودِ فکری در زمانی خاص بیرحمانه بر سرشان خراب شود و خود را با واقعيتی متفاوت روبهرو ببينند. به عنوانِ نمونه دستهی طرفداران حکومت وقتی شکاف در باورشان میافتد که خودشان يا نزديکترين شخصشان به اشتباه دستگير و شکنجه شود و زير شکنجه جان دهد. هرچندکه برخی نظيرِ پدرِ محسن روحالامينی همان را هم به حسابِ اشتباهِ گروهی قلیل میگذارند و از ريشهها غافل میمانند.
در اين ميانهی وانفسا اما دو گروه ديگر وجود دارند که خاکستریتر میانديشند. چه در جناح طرفدار حکومت و چه در جناح مخالفان.
در ميانِ طرفداران حکومت هستند کسانی که معتقد به آزادی بيان هستند و ناپسند بودنِ فيلترينگ و شکنجه. کسانی که معتقدند دستگيریها بايد قانونی باشد و زندانی میبایست از حداقل حقوق اوليه برخوردار باشد.
در ميانِ مخالفان هم افرادی يافت میشوند که همه را به يک چوب نمیرانند. اينکه احمدینژاد دروغگو و عوامفريب است دلیل نمیشود هر که را او بر مسند گذاشته فاسد و دزد باشد. اينکه جمهوری اسلامی اشتباهاتی در عرصه بينالملل داشته دليل بر حقانيت کشورهايی نظير اسراييل يا آمريکا نيست. و غيره.
هدف هر وطندوستی میبايست نزديکی اين دو گروه غيرافراطی به يکديگر بر حول اصول اخلاقی مشخص باشد. مهم اينست که گروههای رودررو رسمِ ارتباط و مدارا را بياموزند، چه بدونِ تحملِ صدای مخالف رفتنِ حکومت تنها تغيير نقشِ ديوار و تعويضِ پالان است و نه برون رفتنِ ديو و درآمدنِ فرشته.