برای چندمين بار بگومگويی نوشتاری ميانِ آقايان عباس عبدی و صادق زيباکلام در گرفته است. به عنوانِ ناظری بیطرف که هم برای آقای عبدی نهايتِ احترام را قائل است و هم نوشتههای آقای زيباکلام نظيرِ «ما چگونه ما شديم» را بر ديده مینهد معتقدم که اين اختلاف بيش از آنچه حقيقی باشد محصولِ بدفهمیِ واژهها و اشتباه در داوریهاست.
اگر بخواهيم مواردِ اختلاف را در چند جمله خلاصه کنيم، زيباکلام معتقد است که هاشمی دموکراتمنش بوده و اعتقادی به آرمانهای جهانی و خصمانهی حکومت (از بين بردنِ اسراييل و بسطِ تشيّع) ندارد، يا اگر هم دارد اولويت را به توسعه و پيشرفت در داخل میدهد. وی همچنين عبدی را دانشجويی میداند که تندرویِ وی و امثالِ وی باعثِ زدنِ تيرِ آخر به نعشِ دولتِ موقت شد و رابطهی ايران با آمريکا را دچارِ تنشی کرد که ملتِ ايران همچنان مشغولِ پرداختِ هزينههای آن است. او همچنين عبدی را در قامتِ امثالِ گنجی میپندارد و تندروی جناحِ چپ که «با کينهورزی» کمر به تخريبِ هاشمی در دورانِ پسا دومِ خرداد پرداختند و هاشمیِ «دموکرات» را به دامنِ جناحِ راست سوع دادند.
عبدی نيز اعتقاد دارد که دموکراتمنشیِ نسبیِ هاشمیِ رفسنجانی محصولِ شرايطِ دوم خرداد است و هاشمیِ دورانِ هشتسالهی پس از جنگ عملکردی دموکرات نداشته و بلکه روزنامهها بسته و نويسندگان تهديد و کشته میشدند و روابط با جهانِ پيشرفتهی غرب رو به افول گذاشته بود. او به همين سبب زيباکلام را شيفته و مدّاحِ رفسنجانی میداند و ادّعاهای وی در موردِ خود را دروغ (در جدالِ قلمیِ پيشين حدود دو سه سال پيش عبدی صراحتاً زيباکلام را دروغگو خواند).
بنده در دورانِ کوتاهی که در ستادِ آقای کروبی مشغولِ انجامِ وظيٍفه بودم افتخارِ همکاری و همنشينی با آقای عبدی را داشتم و ايشان را فردی سالم، خوشفکر و عملگرا میدانم. البته نيازی به ديدارِ حضوری نبود که هر شخصی را میتوان از خلالِ نوشتههايش شناخت و تحليل کرد، منتهی شناختِ حضوری مهرِ تأييدی بود بر نگرشِ من و باعثِ ازديادِ ارادتم. به جرئت میتوان آقايان کرباسچی و نجفی و عبدی را يک سر و گردن از باقیِ فعالانِ ستادِ آقای کروبی بالاتر دانست و شاخهی تشخّصِ آن ستاد. نکتهای که از سویِ اصلاحطلبان با کرّات مطرح میشود و با وجودِ پاسخهای چندبارهی جنابِ عبدی به عمد يا سهو ناشنيده میماند اين است که جنسِ انتقادِ وی با انتقادِ امثالِ گنجی تفاوت داشت. او از عملکردِ آقای رفسنجانی ايرادِ ساختاری میگرفت. اينکه چرا به برنامهای که خود شروع کرده پايبند نبوده و یا اينکه چرا طرفداری مناسب از زيردستانِ خود نداشته و يا اينکه چرا در قبالِ قانونشکنیِ آشکارِ جناحِ راست سکوت میکرده است (در زمانِ اوجِ قدرت بودن). اين نقد با نوشتههای گنجی که به زبانِ اشاره و ايهام رفسنجانی را آمرِ قتلهای زنجيرهای میدانست و نقدهای ديگرِ اصلاحطلبان در آن سالها که هاشمی را هزاردستان و خانوادهاش را دزد و رانتخوار میدانستند (از معدود وجوهِ مشترکِ تندروانِ اصلاحطلب و اصولگرا) تفاوتی از زمين تا آسمان دارد. برای همين قرار دادنِ گنجی و عبدی در يک دسته يا از بیخبری سرچشمه میگيرد و يا از بیانصافی.
جنابِ عبدی هم به زيباکلام تاختهاند که چرا هاشمی را فردی دو رو معرفی کرده است. اين اختلاف به عقيدهی مخلص از سوءبرداشت در مفاهيم سرچشمه میگيرد. زيباکلام معتقد نيست که هاشمی بر خلافِ آرمانهای انقلاب به دورويی مشغول بوده و خرِ خود را میرانده است. بلکه او معتقد است که آرمانهايی که هاشمی برای انقلاب قائل بوده آنی نيست که اکنون نظام مبلّغ آن است. در عکسهايی که از تظاهراتِ ميليونیِ سال 57 منتشر شده هيچ يک شعاری مبتنی برای بسطِ تشيع و محوِ اسراييل و غلتيدن از چالهی غرب به چاهِ شرق ديده نمیشود. انقلاب را میتوان در شعارِ ساده اما گويای «استقلال، آزادی، جمهوریِ اسلامی» ديد. مشکل اينجا بود که ما ايرانیها عادت به خيالپردازی و برداشتنِ سنگِ بزرگ داريم. هيجانِ ناشی از پيروزی بر ژاندارمِ منطقه چنان خلسهآور بود که انقلابيون را از مشکلاتِ داخل منصرف و به صدورِ انقلاب منحرف کرد. به جای آنکه اولويت در بهبودِ معيشت و بالا بردنِ سطحِ سواد و يادگيری دانش و فنونِ نوين در داخلِ کشور باشد، حواسِ نظام معطوف به رسيدن به قدس از راهِ کربلا و انگشت در جهان کردن و قرمطی جستن گشت. آنچه زيباکلام معتقد است (درست يا نادرست) اين است که هاشمی بر خلافِ ديگر سردمداران هدفش اعتلای کشور در داخل در وهلهی اول بود و نه چنگاندازی بر صورتِ غرب. اشتباهِ آقای عبدی از نگاهِ من اينست که اولويتها و اصولِ کنونیِ نظام را آرمانهای قاطعِ انقلاب میداند در حالی که چنين نبود. اگر اين تفاوتِ آراء در اهداف را بپذيريم، هم عبدی حق دارد و هم زيباکلام. از سويی ديگر اگر اختلافِ فحوايیِ نقدهای عبدی با نقدهای امثالِ گنجی را بپذيريم، زيباکلام میبايست صادقانه نامِ وی از از فهرستِ کسانی که باعثِ تخريبِ هاشمی شدند خارج کند، چرا که جنسِ انتقادِ وی بر خلافِ باقی اصلاحطلبانِ «رفسنجانیکوب» مخربانه نبود، بلکه مبتنی بر اصول و قواعدِ اقتصادی و جامعهشناسی بود. اميدوارم اين يادداشت کمکی به روشن شدنِ موضوع کرده باشد. کشور انسانهای خوشفکر و دورانديشی نظيرِ عبدی و زيباکلام کم دارد. باشد که اين اقليت به جای اختلافاتِ پوستهای به اشتراکاتِ هستهای پرداخته و قدرتِ فکری خود را به جای دعوا با يکديگر صرفِ امورِ مهمتری نمايد.
پ.ن. پاسخ مهندس عبدی:
از حسن ظن شما ممنونم. ولی مساله اندکی فراتر از این مسائل است. چند مشکل اساسی وجود دارد که یکی از آنها در مطلب شما هست. اول این که همه آنچه که من در نقد آقای هاشمی نوشته ام وجود دارد و در دسترس است. هر کس می خواهد ادعایی علیه انتقادات من کند باید موارد گفته شده مرا نقل و سپس نقد کند و اگر نمی کند حتما ریگی در کفش دارد که بجای پرداختن به موارد این انتقادات، حرفهای کلی می زند. بعلاوه در همان زمانی که انتقاد شد این آقا باید شهامت به خرج می داد و از ایشان دفاع می کرد اما اگر شما در دوره 8 ساله آقای هاشمی توانستید به اندازه انگشتان دست یا به اندازه یک هفته از نوشته های فعلی وی مطلب در رد انتقادات علیه آقای هاشمی پیدا کنید مرا هم خبر کنید.
مساله دیگر این است که گویی به مفاد انتقادها کاری ندارد بلکه اصل انتقاد کردن را ایراد می گیرد. خوب البته این یعنی خفه شدن و معنای دیگری که ندارد. بعلاوه اگر کسی انتقاد کرد به راحتی باید پاسخ آن را داد. وقتی دستگاه عریض و طویل دولت در اختیار کسی است و نمی تواند کوچکترین انتقاد را پاسخ دهد معلوم است که حال و روزش از این هم که هست بدتر خواهد شد.
مساله بعدی این که در مجادله قلمی قبلی با من به صراحت دروغ گفت و هر چه اصرار کردم یا ثابت کن یا پس بگیر این کار را نکرد. متن آن مجادلات وی در همین سایت هست به آن رجوع کنید. وقتی کسی در روز روشن دروغ می گوید و حرف خود را هم پس نمی گیرد چه انتظاری از او می توان داشت؟
مساله بعدی این است که تمام یا اکثر ادعاهایش در باره آقای هاشمی خلاف مسلم است من اگر بخواهم می توانم تمام آنها را با ریز جزییات ثابت کنم ولی چون فعلا قصد مواجهه بیشتر با آقای هاشمی را ندارم سکوت می کنم و نباید از این سکوت سیاسی من سوء استفاده کرد.