جدیداً مد شده که هر که از والدهی گرامیاش قهر میکند از ضرورت برنامهریزی آن هم «بلندمدت »اش گوید. متاسفانه این افاضات تنها جهتِ شعارهای انتخاباتی و به صورتِ زینتالمجالس مطرح میشود. شاید بد نباشد نگاهکی به برنامهریزی در کشورهایی بیندازیم که پول یامفتِ فراوان از قِبلِ منابعِ طبیعی و خدادادی ندارند و لاجرم بدونِ تحلیل و سبکسنگین کردنِ کوچکترین جزئیات حرکتی انجام نمیدهند. اجازه بفرمایید به عنوانِ مثال نحوهی برنامهریزی شرکتهای انتشاراتی در غرب را در نظر بگیریم.
برای برنامهریزی درست اولین دغدغهی بسیاری از ناشرهای معتبر این است که طیِ ده-پانزده سالِ آینده وضعیتِ کتابهای چاپی و دیجیتال به چه صورت خواهد بود. برای این منظور در آمارِ دقیقی که راجع به زمینههای گوناگون در اختیارشان هست (یا سفارش میدهند) غور و تفحص میکنند. به فرض چاپخانهای که بیشتر به کتابهای علمی-تخیلی میپردازد، با عنایت به «آمارِ کودکان» و «میزانِ رشدِ کتابخوانی» و «درصدِ جمعیتی» که کتابِ علمی-تخیلی را به عنوانِ سرگرمی خود برگزیدهاند، درمییابد «ده سالِ دیگر» چند درصد از مردم خوانندهی این گونه کتابها خواهند بود و سهمِ وی از آن بازار چون است. همچنین بررسی میکند که در ده سالِ آینده به چه میزان از کتابهای چاپی کسر و به کتابهای دیجیتال (یا e-book) افزوده میگردد. فناوریهای کنونی و محتمل آتی و تاثیر آنها بر رشد کتابهای غیرچاپی بررسی میشود. برخی حتی به صورتِ دقیقتر به میزانِ کاهشِ مساحتِ جنگلها و رابطهی آن با قیمتِ کاغذ نیست توجه دارند و با علمِ به این قضیه حتی اقدام به سرمایهگذاری در صنعتِ چوب به صورتِ موازی میکنند. حال به مددِ اطلاعاتِ کمی فوق، شرکتِ انتشاراتی موردِ بحث برنامهای میریزد و سیاستهایی را تدوین میکند.
طبقِ برنامهی دقیق فوق یک انتشاراتی میداند هر سال چند کارمند جدید استخدام کند، چه بخشهایی را تعطیل کند و در چه حیطههایی سرمایهگذاری بیشتری نماید. گاه اتفاق میافتد که همین شرکت که از قضا سودِ خوبی هم دارد به ناگاه اعلامِ تعطیلی یا ورشکستگی میکند، چون مطابقِ تحلیلهایی که دارد میداند تا چهار-پنج سال دیگر ضرر خواهد کرد و اگر به سرعت سرمایهی کنونی را در راهِ دیگری –مثلاً بازیهای رایانهای- اندازد از اتفاقِ ناگواری که قرار است برایش بیفتد جلوگیری میکند.
نمونهی فوق تنها نحوهی برنامهریزی یک ناشر است که شاید درآمدش در سال از چند میلیون یورو فراتر نرود. حال سرچشمه را دریابید که شرکتهای چند ملیتی و غولهای صنعت و فناوری چگونه و با چه دقت و کیفیتی به برنامهریزی برای بهبودِ محصولات و به تبعِ آن بالا بردن سودِ شرکت هستند. آنگاه متوجه این امر خواهید شد که کشورهایی که بالندهی اینگونه غولهای تجاری هستند چگونه برای آیندهی خود و سرمایهی خود و ملتِ خود (و بعضاً ملتِ کشورهای دیگر!) تصمیمگیری میکنند.
حال به کشورِ عزیزِ خودمان نیمنگاهی بیندازیم. از برنامهی پنجساله و چشمانداز بیستساله و سرنوشتِ اسفبارِ آنها که در کفِ کفایتِ دولتِ نهم به کاغذپاره تبدیل شدهاند بگذریم که مجالی دیگر میطلبد. سوژه فعلاً دربارهی دوراندیشی احزاب اصلاحطلب و «پیشرو» است. برای نمونه شاید پر بدک نباشد که عملکرد حزب مشارکت و سازمان مجاهدین (حامیان معین) را در انتخابات ریاست جمهوری را بررسی کنیم، شاید برای مجلس هشتم از خر شیطان پایین آیند و به جای شیرین کردن دهان خود با حلوای «برنامهریزی» کمی به برنامهریزی واقعی بپردازند. دو حزب تصمیم میگیرند کاندیدایی برای ریاست جمهوری معرفی کنند. در وااسفای ردِ صلاحیتهای گسترده میگردند و میپرسند و شخصی مانندِ دکتر معین را انتخاب میکنند. اولین کاری که این احزاب باید انجام دهند «پیشبینی» مسائلی است که امکان دارد طی این فرایند اتفاق افتد و مهمترین آن استراتژی حزب در صورتِ ردِ صلاحیت کاندیدای آنها است.
مشکل اول این است که در میتینگهای انتخاباتی هر سخنرانی ساز خود را میزند و تئوری خود را در صورتِ ردِ صلاحیت ارائه میدهد که منجر به گیج شدنِ مخاطبان و هواداران میشود. مسئلهی دیگر آن است که هیچگاه مسئلهی ردِ صلاحیتها به صورت ریز و همهجانبه بررسی نمیشود. به زبانِ دیگر حزب کلیهی اتفاقات و راهکارهای احتمالی را در نظر نمیگیرد و همانطور که دیدیم پس از رد صلاحیت کاندیدای خود تا دو سه روز بلاتکلیفاند که چه بکنند.
دو مورد از وقایعِ احتمالی که باید حداقل از چند ماه قبل انتخابات بررسی و راهکاری «مدون» برای آن تهیه میشد از این قرارند:
× احتمال تعیین صلاحیت افراد مختلف و سیاستِ حزب در قبال هر یک.
مثلاً چه باید کرد اگر تنها آقایان کروبی و رفسنجانی و لاریجانی تأیید صلاحیت شوند. چه باید کرد اگر کاندیدای نهضت آزادی هم تأیید صلاحیت شود. چه باید کرد اگر دکتر معین رد اما دکتر یزدی تایید شود؟ چه تمهیدی باید اندیشید اگر از جناح راست تنها یک یا دو نفر تأیید شوند؟ الخ…
× سیاست حزب در قبال مرحلهی دوم
حضورِ کلیهی رقبای احتمالی به صورت دودویی میبایستی مورد بررسی قرار میگرفتند. نه تنها آقای رفسنجانی با دیگران که حتی احتمال رفتن آقایان لاریجانی و علیزاده به دور دوم نیز باید محتمل دانسته میشد و آمادگی لازم برای عکسالعمل مناسب وجود میداشت.
اما چنان که همه شاهد بودند همه چیز به صورتِ «هر چه پیش آید گر خوش آید چه بهتر و گر بد آید حالا فکری به حالش میکنیم» بود و برای حزبی با «چند میلیون» طرفدار و ادعای پیشرو-ای مایهی خجالت.
مورد دیگری که مغفول واقع شد نظرسنجی گسترده و «اعلام» مرتبِ آن بود. در انتخابات مهمترین عامل بهبود وضعیت یک کاندیدا دانستن عقیدهی مردم (به قول فرنگیجماعت «فیدبک») و اتخاذ تدابیر مناسب در راستای بهبودِ چهره و آرای نماینده است. در یک کلام نظرسنجی معتبر زیرساخت یک رقابت اصولیست. اما برای احزاب اصلاحطلب چگونه بود (و هنوز هست؟). تا لحظهی انتخابات که جز کلیگوییهای چون «کاندیدای ما ابتدا شناختهشده نبود اما الان در سایهی اقداماتِ تحسینبرانگیز ما رتبهی اول-دوم را دارد» خبری به گوش نرسید. بعد از انتخابات هم در جواب تناقض نظرسنجیهای «کلی«شان با رای بالای آقای کروبی با بیان اینکه «ما فقط در شهرها نظرسنجی کردیم و روستاها گویا نظر دیگری داشتند(!)» عذر بدتر از گناه آوردند. یکی نبود به حضرات بگوید: آخر آدمهای حسابی! شما با شعار دهنپرکن «ایران برای همه ایرانیان» نظرِ روستاییان را قابلِ سنجش ندانستید؟!
حال انتخاباتِ مجلس پیش روست. احزابِ فوقالذکر هنوز تکلیف خود را با مسائلِ قابلِ وقوع روشن نکردهاند که هیچ، حتی برنامهای برای آنچه میخواهند در مجلس انجام دهند نیز نداشته و بیشتر به فکرِ ورود به هر قیمت هستند تا ایفای نقش به قدرت. خدا به همراهشان!