فرصتی دست داد و هفتهی پیش به ایران آمدم. برای امثالِ مخلص دیدارِ گهگاه از وطن نه تنها لذتبخش که بعضاً لازم است. اخباری که از طریق رسانههایی مانندِ اینترنت به غربتنشینان میرسد نه آن است که در کشور میگذرد. تصویری ناقص و پر اعوجاج از ملتیست که چهرهاش را از پسِ پردهی تناقضهای بیشمارِ فرهنگی و خلق و خوی منحصر به فردِ اجتماعیاش، تنها با حضورِ شخصی در معرکه میتوان زیارت کرد.
چند روزِ گذشته مشغولِ رصد نمودنِ فضای انتخاباتی و واکنشِ هموطنانی بودم که در حصارِ مرزهای ایران به کار و اگر خدا بخواهد «کسب» مشغولاند. متاسفانه اکثریتِ مردمی که افتخارِ صحبت با آنان نصیبام شد از درِ افراط و تفریط واردِ قضیه میشدند و تعقلِ درخوری که در آرزویاش بودم گویا هنوز آنچنان که شایسته است، یافت مینشود. اکثراً یا با ذکرِ مصیبت از سیئاتِ دولت و حکومت بیبرنامه و مستاصل کنجِ تحریم نشستهاند و یا با کورسوی امیدی بهرِ تغییری هرچند اندک دل به اصلاحطلبان و یارانِ خاتمی بستهاند. طرفدارانِ رای دادن را بیشتر جماعتی یافتم که از بغضِ معاویه به حبِ علی روی آورده و برای مقابله با عربدهکشیها و نفسکشطلبیهای دولت دست به دامانِ مخالفانِ آن چه اصلاحطلب و چه اصولگرا شدهاند.
مخلص بر خلافِ چند انتخاباتِ گذشته که بر شرکت پای میفشردم این بار هرچه با خودم کلنجار رفتم نه پایام یاری رفتن به حوزهی رای گیری داشت و نه دلام راضی به شرکت. انگیزهی این یادداشت هم بحثی بود که با یکی از دوستانِ اندیشمند و اهلِ دلام دست داد که در محفلی که جمعهشب برپا بود با دلی چرکین مرا متهم کرد به بیخیالی نسبت به وضعیتِ کشور به سببِ زندگی در فرنگ. شاید حق دارد، چه کسی که دردِ زندگی در نکبتی که ریاکارانِ دولتی و دروغگویانِ حکومتی و دزدانِ شریعتپناه را با گوش و جانِ خود حس میکند، گاهی لزومی نمیبیند تا تحلیلهای ما کنارِ گود نشستگانی که دستی از دور بر آتش داریم را به پشیزی انگارد.
آری رفیقِ دردمندِ ما مانندِ بسیاری دیگر دلی خون از ترکتازیهای حکومتِ یکدست دارد و مانندِ همهی طالبانِ شرکت معتقد به انتخابِ بین بد و بدتر است و پرهیز از رخوتِ سیاسی. او معتقد است که میبایست از کلیهی ظرفیتها استفادهی مطلوب کرد و با تمامِ قوا از یکدستی بیشتر حاکمیت جلوگیری. باقی دلایل را درز میگیرم که در فضای بازِ مجازی توسطِ حامیانِ اصلاحطلبان بسیار آورده و پرورده شده است. اما دلایلی که باعثِ تغییرِ تصمیمِ من از حضور به کنارهگیری شده است را میآورم شاید خوانندگان مددی کنند و با نقدِ آن سوادِ نمکشیدهام را طراوتی بخشند.
کسانی که چند صباحی در یکی از ممالکِ پیشرفته به کار یا علماندوزی مشغول بودهاند به اهمیتِ برنامهریزی، کارِ جمعی و لزومِ وجودِ زیرساختهای لازم قبل از هرگونه عملیاتی واقفاند. از مهمترین اشکالاتِ انتخاباتِ این دوره یکی فقدانِ مناسباتِ اولیه و بدیهی برگزاری انتخابات است و دیگری عدمِ ظهور و حضورِ حزب یا گروهی است که حرفِ جدیدی زنند و طرحی نو بهرِ انداختن در آستین داشته باشند.
اصلاحطلبان پس از چند سال دوری از قدرت و تمایل به نقدِ گذشته هنوز بزرگترین ایرادِ خود را که عدمِ برنامهریزی و نداشتنِ استراتژی بلند مدت و تکیه بر تاکتیکهای کوتاهمدت است را برطرف نکردهاند. از اعتمادِ ملیِ اهلِ مماشات گرفته تا مشارکتِ پیشرو و سرکش همچنان مدیریتشان هیاتی است و هویتشان بر پایهی نفیِ دولت و به طورِ عامتر متحجرانِ تمامیتطلب. اینگونه است که حتی از ارائهی برنامهای مدون حتی برای یک سال اول مجلس عاجزند و تنها دلیلشان برای مجاب کردنِ رایدهندگان وجودِ «صدای مخالفی» در مجلس است و بس.
یکی از آشنایان در توجیهِ رای دادن به ضدِ دولتیان دلیل میآورد که اقلیتِ مجلسِ هفتم در برهههای خاصی توانست با ابزارِ استیضاح و نطقهای پیش از دستور خودی بنماید. سوالِ من این بود که با توجه به همراهی اکثریتِ مجلس و رای نیاوردن حتی یک استیضاحِ وزرای دولتِ جدید آیا پرهیز از تلف شدنِ وقتِ وزیرانی که به طورِ عادی کمبازده هستند مفید بود یا خیر. میتوان حتی پرسید که اگر اقلیت سی-چهل نفرهی مجلسِ هفتم وجود نداشت، هماکنون چهرهی مملکت چقدر تفاوت میکرد؟ به گمانام شاید حتی شکاف بین اصولگرایان تشدید هم میشد و بهانهی «کارشکنیها» و «توطئههای» واهی اقلیت هم رهی به جایی نمیبرد.
نکتهی مهمتر اما یکسویی ناظران و مجریان و عدمِ ضمانتِ اجرای صحیحِ قانون است. در کشوری که شخصِ قدرتمندی چون رفسنجانی پناه به خدا میبرد و از کروبی جز لعن و نفرین و از خاتمی غیر از سکوت و حرص خوردن کاری بر نمیآید، چه نیازی به برگزاری انتخاباتِ سالم و تن دادن به رای ملت از جانبِ حکومت است؟ دولتی که آنقدر سیهکار و وقیح است که شخصی چون شریعتمداری کیهاننشین را به عنوانِ «منتقدِ دولت» مینوازد، چرا نباید در انتخابات دست ببرد.
انتخاباتِ شوراها به گفتهی احزابِ اصلاحطلب با تقلب و اخراجِ ناظران از شعبهها و شمارشِ آرا به صورتِ متمرکز (!) انجام شد و وزارتِ کشور هنوز آمارِ رایانهای آرای شعبِ مختلف را منتشر نکرده و آب هم از آب تکان نخورده است. احزابِ موافقِ شرکت هنوز به این سوال پاسخ ندادهاند که در صورتِ اتفاقِ مجدد بیشرمیهایی اینگونه چه تمهیدی اندیشیدهاند. با این تفاصیل چه اجباری به شرکت در مراسمی است که جز پذیرشِ اصولِ خلافِ اخلاقِ مجریاناش معنای دیگری ندارد. در انتخاباتی که کسانی چون دکتر عارف و نوهی آقای خمینی و اطرافیانِ آقای رفسنجانی از شرکت در آن کناره و تبری میجویند، چرا همچو مایی کاسهی داغتر از آش گردد؟ بازی در مضحکهای که جز تحقیرِ شرکتکنندگان و سوءاستفادهی برگزارکنندگاناش نتیجهای ندارد دور از آزادگی است و نافی شرافتِ آدمی.
سوالِ رفیقِ شفیقام اما این بود که اگر شرکت نکنیم چه کنیم؟ راستش را بخواهید پاسخی جامع و مانع در چنته ندارم. اما شاید بتوان در این برهه هیزم تنوری نشد که غذایاش از قبل سفارش داده شده و به کامِ دیگران است. شاید بتوان صبر کرد تا حداقلِ مقدماتِ تغییر فراهم آید. حکومت در حالِ آزمایش آستانهی حقارتپذیری مردم و به تعبیری نمدمالی شخصیت ملت است. تحمل مخلص که در این انتخابات به سر آمد، تا آستانهی باقی عزیزان کی مشخص گردد.
عباسِ عبدی روزی حرفِ قشنگی در این باب زده بود که گاهی اوقات در دریای طوفانی ثابت نگاهداشتنِ قایق از دل به امواج سپردن سختتر و مفیدتر است. شاید با وضع موجود بهتر باشد موضعی ثابت داشت و چشم به آینده دوخت تا در بزنگاهِ مناسب بتوان نقشآفرین شد. با توجه به آمار و به گواهِ تاریخ آن روز چندان دور نیست.