برای بسياری شايد حمايتِ عجولانه احزابی مانندِ مشارکت و مجاهدين انتقلاب و شخصيتهايی مثل نبوی از مهندس موسوی و پافشاری آنها بر حمايتشان عجيب باشد. مخصوصاً بعد از تشکيلِ تيمِ منسجم و باکفايتِ اطرافِ کروبی و بيانيهها و برنامههای هوشمندانه و آيندهنگرانهاش. از نظرِ علمِ روانشناسی اما چنين عدمِ تغيير در تصميم پشتوانهي علمی دارد.
مثالی که در اين رابطه معمولاً در کلاس های مديريت و يا روانشناسی مطرح می شود مسئله Monty Hall است که از مسابقه Let’s make a deal (بيا يه توافقی بکنيم) در دهه هفتاد گرفته شده است. در اين مسابقهي معروفِ تلويزيونی، مجری (Monty Hall) در پايان جايزهای را پشتِ يکی از سه درِ موجود در صحنه مخفی می کردند و پشتِ دو درِ ديگر دو عدد «بُز» می گذالشتند و شرکت کننده می بايست به طورِ تصادفی يک در را انتخاب کند و در صورتی که «بز نياورد!» برنده جايزه گردد. نکته اما در اينجا بود که بعد از انتخابِ يک در، مجری يکی از دو درِ باقيمانده را که حاوی يکی از بزها بود برای وی باز می کرد و اکنون شرکت کننده «مجاز» بود که يا بر درِ اوليه پافشاری کند و يا درِ ديگر را انتخاب کند. جالب اينجا بود که اکثريتِ شرکت کنندگان حتی در قبالِ دريافتِ جوايزِ کوچکتر حاضر به تعويضِ دری که در ابتدا انتخاب کرده بودند با درِ باقيمانده نمی شدند، در صورتيکه مطابقِ قوانينِ احتمالات امکانِ وجودِ بز در پشتِ درِ باقيمانده بيشتر از دريست که در ابتدا توسطِ آنها انتخاب شده بود.
حال اين مثال چه ربطی به نبوی و موسوی و کروبی دارد، عرض می کنم. از منظرِ روانشناسی انسانها علاقهي مفرطی به حفظِ وضعيتِ موجود حتی در صورتِ عوض شدنِ شرايط، متغيرها و منافع دارند و کمتر راضی به بازنگری در تصميماتِ گرفته شده توسطِ خود می شوند و اين امری طبيعیست. واکاوی رفتارِ بسياری از اصلاحطلبانِ خاتمیمحور که با عجله و بعضاً احساسی حمايتِ خود را از ميرحسين اعلام کردند و بعد از مشاهده برنامه ها و تيمِ قدرِ کروبی همچنان در آن جبهه باقی ماندهاند از اين منظر قابلِ تامل و تفسير است و داور خان نبوی نيز از اين قائده مستثنی نيست.
او و اشخاصی چون جلايیپور، تاجزاده و ديگر افرادِ خوشنيتی که از خاتمی به موسوی رسيده اند اکنون به خوبی واقفند که شعارهای کروبی چقدر به آمالِ آنها نزديکتر و پيشبردشان کمهزينهتر است. با تمامی اين احوال نمی توانند بارِ روانی ناشی از تغيير در تصميم را تحمل کرده و به اردويی بپيوندند که عقلِ سليم آن را بهتر و معقولتر می شمارد. به اين سندروم همچنين بيفزاييد روحيهي گريز از پذيرشِ اشتباه نزدِ ما ايرانيان را. در فرهنگِ ما پذيرشِ خبط و بر زبان راندنِ آن با شجاعت و صراحت چندان جايی ندارد. پس بر اين دوستان نمی شود چندان خردهای گرفت که چرا سوراخ دعا را گم کرده اند. اما مشکل آنجا آغاز میشود که برای فرار از استدلالِ منطقی حرفهای ناپخته بر زبان و قلم جاری کنند.
اينکه حضرات آسمان و ريسمان را به يکديگر ببافند و با مغالطه و سفسطه و باقی ترفندها بخواهند به همگان ثابت کنند که تصميمشان همچنان درست است و نامزدِ آنها بهترين گزينه است قابلِ قبولِ اهلِ خرد و اخلاق نيست. مثالِ اينست که شرکت کنندهي مسابقهي فوقالذکر بخواهد با فرمولهای اشتباهی و بازی های فريبدهندهي رياضی و هو و جنجال ثابت کند که احتمالِ وجودِ «بز» در پشتِ دری که وی انتخاب نکرده بيشتر است! اينجاست که بايد با آرامش دلايلِ علمی و منطقی را برشمرد تا شايد رهی به دهی گشوده گردد و از «بزبياری» اجتناب گردد.
مطالبِ خوبی در پاسخ به ادعاهای ابراهيم نبوی نوشته شده و من تکرارِ مکررات نمی کنم که چقدر عباراتی نظير «کروبی اصلاحات را لعن و نفرين میکرد» يا «اطرافيان کروبی دستپروردهی موسوی هستند» خلاف واقع هستند. اما دو نکته در آن مطالب مغفول مانده بود که در اينجا به آنها اشاره می کنم.
يکی اينکه اين آقای خاتمی نبود که به اطرافيان کروبی اعتبار داد، بلکه اين اطرافيانِ کنونی کروبی بودند که به خاتمی اعتبار دادند. خاتمی معلول دوم خرداد بود نه علتِ آن و اگر داور عزيز اندکی کلاهِ خود را قاضی کند و پوپوليستی به قضيه نگاه نکند نقشِ ناطقِ نوری در دوم خرداد کمتر از خاتمی نبود! چه برسد به افرادِ پشتِ پردهای نظير کروبی و کرباسچی و عبدی و غيره.
خاتمیِ محبوب و اخلاقگرا ناخودآگاه خود را سوار بر موجی ديد که بعدها نشان داد قابليتِ کنترل و هدايت و بالاخص «رهبری» آن را به نحو مطلوب ندارد. عدم دفاع جانانه از اطرافيان به هنگام بحرانها (نظير ماجرای شهردارها و کتک خوردنِ وزرا) و نيز نداشتنِ خطوطِ قرمز مشخص و استراتژی مدون (نظير اتفاقی که هنگام ارسالِ لوايحِ دوقلو و پس گرفتنِ حقارتآميز آن افتاد) از مشکلاتِ دولتِ خاتمی بودند. او با وجود تمامِ سجايای اخلاقی حتی اکنون نيز حاضر نشده از سرمايهی تاريخی خود برای پوشيدنِ لوای رهبری معنوی اصلاحات استفاده کند و بينِ دو کانديدای اصلاحطلبِ موجود بیطرف بماند و ميانجیگری کند، پس ديگر چه انتظاری برای هدايت ديگر حرکتهای کلان می ماند. به گمان حقير خاتمی را ايجادگر و رهبرِ دوم خرداد خواندن تنها برای جلبِ ترحم و توجه حاميان خاتمی و سپس منحرف کردنِ آنها به سمتِ مطلوب است و بس. و اين عوام گرايی (حتی اگر گروه هدفاش نه عوام جامعه، بلکه طبقه متوسط باشد) کاری پسنديده از نويسندهای با تجربه نيست.
نکته دوم تکيه بر اين موضوع است که موسوی رای آور است و توانايی ايجاد موج داشته است. در ادعای رایآوری مهندس موسوی همين نکته بس که چهار سال پيش همين دوستان دقيقاً همين ادعا را برای کروبی در مقابلِ معين می کردند و ديديم که چه شد و چگونه ملت ايران هزينهي دروغپردازی اين احزابِ خيالباف را پرداختند. کم نبودند کسانی که به استناد اين نظرسازیهای اطرافيانِ معين با وجودِ اعتقاد به کروبی به معين رای دادند تا آرای اصلاحات (البته اصلاحات مد نظر دوستان) نشکند. مسيح علینژاد در اين زمينه مثال خوبیست.
توانايی ايجاد موج نيز هنر نيست، بلکه در جوامع پيشرفته مذموم نيز هست. موج يعنی غلبه شور بر شعور و عوامگرايی بر خردگرايی. مهندس موسوی با وجود شخصيتِ قابل احترامش نه برنامهی مدونی اعلام کرده و نه از کارشناسانِ برجستهای سود میبرد. حتی اگر اين ادعا را که چهل نفر از اصلاحطلبان دور کروبی هستند و نهصد و شصت نفر دورِ موسوی درست فرض بگيريم (که به نظر بنده مطلقاً غلط است)، مهم اينجاست که اين چهل نفر چه کسانی هستند و آن نهصد و شصت نفر ادعايی چه شخصيتهايی. مقايسههای اينچنينی اگر صحيح بود که 16 ميليون رای به احمدینژاد در مقابل 10 ميليون رای به هاشمی می بايست برای هميشه دهان همه ما را میبست. پس اينکه کسی با رنگبازی موجی در ميانِ جوانانِ دنيا نديده ايجاد کند بايد بيشتر ايجادِ وحشت کند تا خوشحالی از ايجادِ موج! طرزِ فکرِ نبوی مانندِ آن روستايیست که بعد از زدنِ صاعقه به خرمنِ با هزار زحمت برداشتکردهاش از زيبايی شعلههای سر به فلک کشيدهي آتش لذت میبرد و شادی میکرد!
متاسفانه ما ايرانيان چشم به راهِ قهرمانی هستيم که برايمان بجنگد و صلح و آزادی و امنيت به ارمغان آورد. اکنون پس از سی سال تجربه و سعی و خطا و هزينه دادن و سر به سنگ خوردنهای بسيار بايد به اين نتيجه رسيده باشيم که فردمحوری انديشهای خطاست و بايد به کار گروهی، تفکرِ جمعی و انديشهي حزبی احترام گذاشت. اما کسانی چون نبوی با وجود کولهباری از تجربه همچنان دنبالهرو عواماند و جويای شخصيتی رایآور و اين ناپختگی روشنفکرانِ ما بيماریايست که تحملاش حتی از کمسوادی عوام نيز دردناک تر است.
به يزدان كه گر ما خرد داشتيم
كجا اين سرانجام بد داشتيم
مخلص به جد معتقدم که نبايد استدلالات و مناظراتِ ما عدهای را از رای دادن به اين و آن و در نتيجه مشارکت منصرف کند که دودش به چشمِ خود ما خواهد رفت. مبادا مانندِ آن مردی شويم که در تموز گرم نيشابور، يخ می فروخت و چون کسی خريدارش نبود در آخر به طنز تلخی گفت: «نخريدند و تمام شد!». نشود که ما هم رای ندهيم و احمدینژاد انتخاب شود! اما اينکه به دليلِ «توهم» رایآوری بيشتر يک کانديدا چشمبسته رای خود را به سبدِ او بريزيم و باقی را نيز ترغيب به اين کار کنيم، شايد تنها از عهدهي همين جماعتی برآيد که آن بلا را سرِ اصلاحات آوردند و ظهورِ دولتِ نهم را موجب شدند.
این یادداشت جهتِ ثبت در تاریخ از سایت توقیفشدهی campaign88.ir (ستاد انتخاباتی مهدی کروبی) به اینجا منتقل شد.