فاجعهی هجده تير سال 78 يک برکت برای ايرانيان داشت و آن هم تعويضِ ناگزيرِ مديريتِ نيروی انتظامی بود. رهبری متوجه شده بود که لطيفيان نه درايتِ فرماندهیِ نيروی انتظامی در وانفسای دورانِ اصلاحات را دارد و نه کفايتِ مديريتِ مجموعهای که تا خرخره در فساد و تباهی فرو رفته بود. آمدنِ قاليباف را کسی در اخبارِ روزانه برجسته نکرد، اما نمودِ آن را پس از چند ماه میشد در سطحِ شهر تهران و کلّ کشور ديد. لباسِ نيروهای انتظامی و پليسِ راهنمايی تعويض شد و آن رنگِ تيرهی خمود جای خود را به رنگی نسبتاً شفاف داد (سفيد برای پليس و سبز برای نيروی انتظامی). رفتارِ آنها نيز دستخوشِ تغيير شد. در يک کلام حرفهایتر شدند. نظارت بر عملکردِ آنها افزايش يافت و ديری نگذشت که نونواری به لباس ختم نشد و مرسدسهای باکلاس جای پيکان قراضهها و تويوتاهای آن زمان را گرفتند. اندکی نگذشت که فناوریِ اطلاعات نيز ساز و کارِ زيرمجموعههای نيروی انتظامی را متحول کرد. کسانی که رد دههی هفتاد از دمدمای صبح در صف منتظر میشدند تا شايد پس از هشت ده ساعت نوبتشان بشود و مفتخر به کسبِ گواهینامه يا گذرنامه شوند اين تغييرات را با تمامِ وجود درک میکنند. خصوصیسازی نيز در بخشهای غيرحياتی و غيرامنيتی آغاز شد و تا سال 84 که قاليباف به هنگامِ خيزی زودهنگام برای رياست جمهوری استعفا کرد ادامه داشت و نيروی انتظامی را حداقل در حوزههای غيرسياسی به نيرويی متشخص، کارا و قابلِ اعتماد (با استانداردهای ايران) بدل کرد. متاسفانه ديدگاهِ ايدئولوژینگر و فرودستگرای حاکم در آخرين لحظه دست از حمايت از او کشيد و فردی جانشينش شد که ناتوانیهای مديريتی و علمی و اخلاقیِ خود را با شعارهای زيبا و پردهدریهای جذاب و دهنکجیهايش در قبالِ اصلاحطلبان جبران میکرد.
احمدینژاد به عبارتی مظهرِ تولّد دوبارهی ندانمکاریهای اوايلِ انقلاب و وانفسای غلبهی شور بر شعور بود و بيراه نبود که او پيروزیِ خود را انقلاب دوم بنامد. شعارهای او بر دهنکجیِ بیبرنامه به ابرقدرتها، دشمنتراشی در سطحِ بينالمللی و تحقيرِ طبقهی متوسط و تکريمِ بیجا و توخالیِ طبقاتِ فقير استوار بود. همان جامعهی بیطبقهی توحیدی و توزيعِ فقر. همان خشتِ کجی که در اوايلِ انقلاب گذاشته شده بود و هاشمی و خاتمی شانزده سال تلاش کرده بودند تا بنای ناسازِ افراشتهشده را با تزريقِ عقلانيت راست کنند. حاکميت چه در تأييدِ صلاحيت فردی دروغگو و بیکفايت و چه در حمايت از او (با حسن(!) استفاده از نيروهای دولتی و بيتالمال و جابجايی چندصد هزار رای از آرای کروبی و افزودن چندصد هزار رایِ بیصاحب به صندوقها که عباسِ عبدی آن را با علمِ آمار اثبات کرد) اشتباهی بزرگ مرتکب شد. اشتباهی که البته با توجه به ساختارِ حکومت و اهدافِ شعارگونه و غير قابلِ دستيابیِ آن در سطحِ بينالملل قابلِ پيشبينی بود. متاسفانه نظام از پويايی و دانشاندوزیِ مناسب نيز برخوردار نبود تا اين اشتباهِ کشورسوز و ملّتگداز را در انتخاباتِ سالِ 88 جبران کند. نه تنها جبران نکرد که با چشم بستن بر تخلفاتِ فزاينده موجباتِ اعتراضاتی گسترده را فراهم آورد. نه صدا و سيما اشارهای به دروغها و کاستیها و ندانمکاریهای دولت در چهار سالِ قبلش را کرد و نه حاکميت اعتراضی به پخشِ پول و سيبزمينی و سهامِ عدالت در آستانهی انتخابات و به نوعی خرج از کيسهی ملّت برای نهان کردنِ بیکفايتیها. و زر و زور و تزوير رقم زد آن وقاحتی را که همگان دانند.
در چهار سال دوم اما درآمدِ بادآوردهی نفت به برکتِ تحريمهای گسترده (برکت واژهایست که امثالِ سردار نقدی برای اشاره به تحريمها انتخاب کردند) دستخوشِ کاهش شد و آثارِ سوءمديريتها و بیتوجهی به زيرساختها به تدريج نمايان. نشانههای اقتصادی و اجتماعی آنچنان زياد بود و آمار چنان گويا که بوی تعفنِ پلشتیهای دولت حتی به اصولگرايانِ خرامان از دولتِ امامِ زمان نيز رسيد. کی بود کی بود من نبودمها آغاز شد و انحرافی خواندنِ حلقهی دولت وردِ زبانِ مسندنشينان. بضاعتِ فکریِ اندکِ اين جماعت اما به آنها اجازهی واکاویِ عمقیِ فاجعه را نمیدهد و اکنون بر آن شدهاند که به جای شخم زدنِ زمينِ و تعویضِ خاکِ گندگرفته و گياهانِ حشره زده و باز کردنِ جريانِ آب به مزرعه تنها به تعويضِ بذر کفايت کنند. اينجاست که کسانی چون ولايتی و جليلی علم میشوند. دليلِ عدمِ حمايتِ حاکميت از فردی قادر که خود را با اغماضی دردناک در اردوگاهِ اصولگرايان تعريف کرده از سويی بهتآور است و از سوی دگر رقّتانگيز. در فضايی که همهی کاربلدها و خوشفکرها تارانده شدهاند قاليباف میتواند آخرين تيرِ حکومت برای عادیسازیِ شرايط بدونِ پرداختِ هزينهی هنگفت بر خود و مردم باشد. اما همان نگاهِ ايدئولوژیمحور و شعارزدهای که سال 84 ردای گشادِ رياستِ جمهوری را بر اندامِ بیاندامِ احمدینژاد انداخت امروزه باعث شده تا لزومِ حمايت از کوتولههايی سياسی و مديريتی نظيرِ جليلی لقلقهی زبانِ برخی حضرات شود.
راستش را بخواهيد برای مخلص مهم نيست هاشمی رييس جمهور شود يا قاليباف. هر دو آنقدر توانايی و جنم دارند که کشور را به تدريج از ورطهی تباهی و فروپاشیِ اجتماعی نجات دهند. منتهی کينهی اصلاحطلبان از قاليباف و عدمِ حمايتِ بنانی يا زبانیِ انها و انتقاداتِ غيرمنصفانهشان از وی نشان میدهد که هيچيک از بازيگرانِ کنونیِ صحنهی سياست به آن درجه از پختگی نرسيدهاند که فارغ از چشم و همچشمیها و حسادتهای کودکانه به آيندهی کشور بينديشند. اصلاحطلبان کافیست از خود بپرسند قاليباف در شانزده سال مديريتش بر نيروی انتظامی و شهرداریِ تهران چه نکرد که يک شهردارِ اصلاحطلب میتوانست بکند. صرفِ عقبهی او و تعريفِ جايگاهش در اردوگاهِ اصولگرايان (که معتقدم تنها به حرف است و در عمل قاليباف تکنوکراتی خوشفکر و لايق همچون کرباسچیست) به او اجازهی اصلاحاتی داد که هيچيک از جماعتِ اصلاحطلب خوابش را هم نمیديدند. اصلاحاتی نظيرِ فراهم کردنِ امکانِ رانندگیِ اتوبوس برای زنان و يا برپايی کارنوالهای رقصِ عشاير و سايرِ اقليتها.
از نظرِ کارِ اصولی و زيرساختی وضعيتِ قاليباف در انتخاباتِ کنونی را میتوان تا حدی با اوضاعِ کروبی در سال 88 مقايسه کرد (فارغ از تفاوتهای عميقِ ايدئولوژيکشان). کروبی چهار سال با تکيه بر اصولِ سیاست برنامهريزی کرد، حزب راهاندازی نمود و تيمی از نخبگان و مديران جمع کرد که هر يک میتوانست سزاوارِ رياست جمهوری باشد. از کرباسچی بگير تا نجفی، از نيلی بگير تا عبدی. ملّتِ جوگيرِ طرفدارِ اصلاحات اما طرفِ فردی را گرفت که بيست سال سکوت پیشه کرده بود و خود را عافيتطلبانه از گودِ سياست دور نگه داشته بود. فردی که هر چند پس از انتخابات اثبات کرد که شايستگیِ آن اقبال را داشته، اما برای اکثريتِ سبزهای پيشاانتخاباتی موسوی هندوانهای بود که با توجه به گرايشش به دورانِ طلايیِ اوايلِ انقلاب میتوانست به راحتی توزرد از آب دربيايد. قاليباف نيز به طورِ اصولی در شانزده سالِ گذشته مشغولِ آبادانیِ شهر و سر و سامان دادن به نيروی عظيمِ انتظامی بوده است. دستمزدش را اما به گمانِ حقير ملّتِ اصولگراپسند با بصيرتِ والای تاريخيشان در انتخابات خواهد داد. تا اين ساختارِ معيوب و اين ملّتِ جوگير و کمخوان و شعارپسند برجايند، ميدانی برای درخششِ امثالِ کروبی و کرباسچی و افروغ و قاليباف و نجفی و صفايی فراهانی نيست. افسوس.