Skip to main content
سياسی

هر کسی از ظن خود…

By December 30, 2007No Comments

طنزنويس توانا جناب آقای نبوی در يکی از مطالب طنز روزانه‌ی خود کنايتی زده‌اند که: ‌» هرچه باشد قاليباف چند ‏مرحله از احمدی نژاد جلوتر است. جلوتر هم نبود باز هم مهم نبود، دولت يکدست دهان ما را ‏سرويس می کند، وگرنه دولتی که چپش با راستش دعوا دارد که اشکالی ندارد . »
جناب آقای بهنود نيز با وجود تمام نکته‌سنجی و خردمندی در زمانِ انتخابات رياست جمهوری نهم قاليباف را احمدی‌نژاد بزک‌کرده خواندند.
حقيقت اينجاست که هر دوی نويسندگان فوق از افراد فرهيخته و بسياردانی هستند که وجودشان سرشار از برکت است و نوشته‌هايشان برای نسلِ جوان لبريز از نعمت. در موردِ شخصيتی مانند سردار قاليباف اما گمان دارم ره به خطا رفته‌اند و دليل‌اش به احتمال قريب به يقين دوری بی‌وقفه از ايران بوده است و بس.
برای همچو منی که به فيض بی‌خطری برای حکومت منعی برای سفرم نيست و اخيراً سالی حداقل يک بار در هوای دودآلودِ تهران نفسی تازه می‌کنم تفاوتِ شخصيت‌های سياسی به واسطه‌ی عملکردشان واضح‌تر است.
يادم می‌آيد حدود هفت-هشت سال قبل چند ماهی مانده به انتخابات مجلس ششم طفيلی مجلسی بودم از يارانِ جانی. صحبت از ناامنی و لات‌بازی و چاقوکشی در محله‌ي يکی از عزيزان شد و خانمِ وی گله‌مند، که تا بيايد و از 118 شماره‌ي کلانتری محل را بپرسد و زنگ بزند و گزارشِ درگيری و عربده‌کشی بدهد حضراتِ الوات خانواده‌شان را هم از مرز رد کرده بودند.
برای بسياری مايه‌ی بسی تعجب بود که چطور پليسِ يک مملکت با آنهمه ادعای قدرت و رخ‌کشی هيبت يک شماره‌ی سرراست ندارد! از آن بدتر وضعيتِ‌ اسف‌بارِ ماشين‌های پيکانِ قديمی نيروی البته هميشه در صحنه‌ی انتظامی بود و ماموران پيزوری‌اش با ظاهری کثيف و شلخته که آب دماغ مبارکِ خود را نيز به زحمت بالا می‌کشيدند.
گذشت چند سالی و به تدريج وضع نيروی انتظامی به کلی دگرگون شد. نه از سر و وضع شلخته و هپلی‌مآب افسرانِ‌ راهنمايی و رانندگی خبری بود و نه پيکان‌های زواردررفته‌ی مشدی‌ممدلی. شهر مزين به بنزهای شيکِ الگانس شده بود و مامورانی مودب با پيراهنی سپيد و اتوکشيده.
از همه مهم‌تر راه افتادن شماره‌ي 110 بود برای اطلاع‌رسانی سريعِ حوادث به پليس. بله! رئيس پليس کشور بعد از قضايای هجده تير عوض شد و سردارِ جوانی آمد قاليباف نام و متفاوت از هم‌مسلکان خودش، چه از نظر رفتار و چه از لحاظِ پندار.
همان موقع هم البته بسياری از رفيقانِ بدبينِ‌ دايی‌جان‌ناپلئون‌مسلکِ بنده معتقد بودند که همه‌ی اين بازی‌ها زيرِ سرِ حکومت است و قضيه‌ی همانی بودنِ‌ خر و عوض شدنِ پالان. اما هيچيک از اين حضرات گويی قادر نبودند درک کنند که همان عوض شدنِ پالان اگر دردی از دردهای بی‌شمار هم‌وطنانشان را درمان کند و گره‌ای بگشايد، شايسته‌ی تشکر است و سزاوارِ‌ قدردانی.
جوانک در اين مقوله تعريف می‌کرد که وضعيت گرفتن گواهی‌نامه‌ي رانندگی و صدور و تعويض گذرنامه نيز به برکتِ استفاده از فناوری‌های جديد هم دردسر کمتری می‌برد و هم زمان کوتاه‌تری. نسلِ ما شايد به خاطر نياورد که سالهای شصت ملت به چه بيچارگی و جان‌کندنی گذرنامه‌ای تهيه می‌کردند تا سری به بستگانشان در بلادِ‌ غربت بزنند و چند روزی به سياحت بپردازند. آشنايی داشتيم به عنوانِ مثال که برای تهيه‌ی گذرنامه به قصدِ دو هفته سفر به فرانسه، وسطِ سوزِ سرمای زمستان تنها دو روز در صف گذرنامه معطل شده و حقارت کشيده بودند.
حال تمام اين فلاکت‌ها به فيض عرضه و توانِ مديريت يک سپاهیِ جويای نام به نامِ‌ قاليباف برطرف شده است. اما برای بسياری همين که شخصی در سپاه مشغولِ‌ خدمت بوده گناهی کبيره است و مستحقِ شماتت. به نظرِ حقير اما اگر فاجعه‌ی 18 تير همين يک فايده را برای ايران داشته برای تسکينِ آلامِ دانشجويانِ رنج‌کشيده کافی‌ست.
يک نکته‌ی پايانی هم بگويم و رفعِ زحمت و ملالت کنم. پارسال نزديکی‌های انتخاباتِ شوراها بود که صحبت از طيفِ قاليباف و اصلاح‌طلبان و غيره شد. حقير فرصت را مناسب يافتم و شروع کردم به تعريف از عملکردِ‌ آقای قاليباف و نونواری نيروی انتظامی و خانه‌تکانی شهرداری و مثال آوردم از ماشين‌های جديد و سيستمِ‌ جديد خدمات‌رسانی. خواهرم به صورت‌ام زل زد و گفت: « بنزهای الگانس و پليس +10 مگر زمانِ قاليباف اتفاق افتاده بود؟!»

اگر اکثريتِ ملت ايران نيز چنين حافظه‌ی درخشانِ تاريخی مانندِ ايشان داشته باشند، چه عجب از اين همه نکبتی که به طورِ مستدام متحمل می‌شوند.