وقتی خواندم که شخصیتِ معروف و محبوبی مثل آقای اکبر گنجی با آنهمه سوابق مبارزاتی و مطبوعاتی تحلیلی در حد رانندگانِ تاکسی و مردم عادی ارائه میدهد، مجبور به حرکتبخشی به قلم میشوم که به هر حال خاموش نتوان نشست.
از حقیر انگاشتنِ نقشِ دولت و تخریبِ چهرههای مثبتِ موثری چون قالیباف که بگذریم، بزرگترین اشتباهِ او در سادهسازی افراطی فضای سیاسی ایران و خلاصه کردنِ عالمِ بغرنجِ سیاست و قدرت در لولوی خودساختهای به نامِ آقای خامنهایست. البته او در این مورد که مشکلاتِ کشور یکسره زیرِ سرِ احمدینژاد و دولتِ خوشرایحهاش نیست حق دارد. اما متاسفانه سوراخِ دعا را گم کرده و کلیهی گرهها و کاستیها را در «سلطان» یا آقای خامنهای خلاصه میکند.
ابتدا چند جملهی قصار از مطلب ایشان نقل کنم که جانمایهی مقالهی پرشاخ و برگشان است:
«احمدی نژاد فردی با عرضه، برای پیگیری مقاصد رهبر است…..رژیم ایران دیکتاتوری نظامی نیست، بلکه رژیم سلطانی است . ……برای خامنه ای، احمدی نژاد با سعید امامی، سعید مرتضوی، حسین شریعتمداری، نقدی، رحیم صفوی، علی فلاحیان، ذالقدر، محسنی اژه ای، مصطفی پور محمدی، علی لاریجانی، روح الله حسینیان و… فرقی ندارد.همه ی اینان «مجری» فرامین وی اند . {تاکید از من است} آقای خامنه ای به خاتمی گفته بود صلاحیت هفت الی هشت تن از نمایندگان مجلس ششم رد خواهد شد، اما در عمل به وعده ی خود عمل نکرد و دستور داد گردن کلفت ها را از مجلس بیرون برانند . …سپاه و بسیج و نیروی انتظامی تحت امر رهبرند و قوه مجریه هیچ کنترلی بر آنها ندارد . قوه ی قضائیه هم مستقل از قوه ی مجریه است . …آقای خامنه ای از ابتدا تاکنون همیشه در تعیین وزرای همه روسای جمهور نقش اساسی داشته است. به عنوان نمونه، هاشمی رفسنجانی وزرای ارشاد(میر سلیم ) ، کشور(علی محمد بشارتی)، اطلاعات(فلاحیان)، .. و امورخارجه را «به خامنهای» واگذار کرد . … هنوز چند صباحی از کار کابینه ی خاتمی نگذشته بود که فشار بیت رهبری به وزیر ارشاد برای برکناری احمد بورقانی آغاز می شود. آقای خامنه ای می دانست چه کسی را باید بزند . …..آقای خامنه ای ابزارهای بسیار دیگری هم در اختیار دارد که در نظام حقوقی وجود ندارد… مساجد سراسر کشور در کنترل اوست. تمام ائمه ی جمعه ی سراسر کشور را او منصوب می کند و هر هفته از مرکز به آنها دیکته می شود که در خطبه های جمعه چه باید بگویند . »
آقای گنجی با چینش هنرمندانهی این جملهها طوری به خوانندگانِ عمدتاً جوان و سادهدل خود القا میکند که گویی تمامی مشکلاتِ کشور و مردم زیرِ سرِ یک شخصِ ابرقدرتمندِ بدطینت است که بر کرسی رهبری تکیه زده است و با صلابت و بیرحمی کلیة منافذِ اصلاح را بسته و جامعه را بر نوکِ انگشتانِ خود میچرخاند.
دو موردِ اساسی در این تحلیلِ سادهانگارانه از قلمِ ایشان به عمد یا سهو افتاده است. یکی کانونهای منتفذِ قدرت است و دیگری قاطبهی مردم، آن هم از نوعِ عوام-کالانعام-بل-هم-اضلشان.
ضربالمثل از اینشتاین هست که میگوید « همه چیز را تا حدِ ممکن ساده کن، اما از آن سادهترش نکن!» اشتباهِ بزرگِ شخصِ نامداری چو او در سادهسازی بیش از حدِ ساختارِ سیاسی و کانونهای قدرت در کشور هفتادرنگی چون ایران است.
آقای گنجی با اطمینان از «تحتِ فرمان» رهبری بودنِ سپاه و شورای نگهبان و وزارتِ اطلاعات و غیره سخن میراند. در عالمِ واقع اما این رابطه آشکارا معکوس است. آقای خامنهای نه از نظرِ شخصیتی و نه قدرتِ فکری و جنمِ سیاسی در اندازهای نیست که به صورتِ دیکتاتوری تمامقد جلوهگر شود، بلکه این مافیای سپاه و شورای نگهبان و خبرگان است که رهبری را در چنگ دارد و از اعتبار و قدرتِ ظاهری او در راستای منویاتِ شوم خود کمالِ استفادهی نامشروع را میبرد. دو اتفاق برگزیده از سالیانِ اخیر میتوان مثال زد که بیانگر این واقعیت است.
نمونهی اول در واقعهی فرودگاهِ امام خمینی اتفاق افتاد. آقای خرم در جلسهی استیضاحاش به وضوح سخن از حمایتِ رهبری و نافرمانی سپاه آورد. به زبانِ بیزبانی و در لفافه گفت که سپاه برای حفظِ منافعِ خود با جسارت از فرمانِ رهبری سرپیچی و فرودگاه را با قلدری تصرف کرد. چرا آقای خامنهای فرماندهان چموشِ سپاه را برکنار نکرد؟ به دروغ از خرم حمایت کرده بود یا زورش نمیرسید؟
نمونهی دوم در جریانِ انتخاباتِ مجلسِ هفتم بود که رهبر در فرمانی به صراحت از شورای نگهبان خواست که در ردِ صلاحیت به مواردِ قانونی و مراجعِ چهارگانه بسنده کند و کسی را بیدلیل ردصلاحیت نکند. شورای نگهبان عملاً و علناً دستورِ رهبری را نشنیده گرفت و خرِ خود را سوار شد. اگر آقای خامنهای چنان فردِ قدرتمندِ صاحبنفوذی است که جناب گنجی ترسیم کرده مگر مرض داشت خود را آشکارا ضایع کند و خیرهسری شورای نگهبان را نظارهگر باشد؟
نمیدانم کاشفِ عالیجنابان برای هضمِ راحتِ مخاطباناش به چنین سادهسازی مضحکی روی آورده یا واقعاً برداشتاش از تراکمِ قدرت در ایران اینگونه است؟ او بیمحابا همان اشتباهی را میکند که آقای خمینی سی سال پیش مرتکب شد. نادیده گرفتنِ مراکزِ متعددِ قدرت و کمسوادی و خویِ استبدادپذیر و مستبدپرورِ ملت ایران و متمرکز کردنِ کلیهی امواجِ اعتراض و نفرت به سوی شخص اول مملکت. هرچند شاه بسیار بیش از آقای خامنهای قدرت داشت و این توضیحات که گنجی ارائه داده بیشتر در موردِ شاهِ سابق صدق میکند تا رهبرِ فعلی.
مولفهی دیگری که حضرتِ گنجی با تسامح و یا رندی از کنارِ آن میگذرد سطحِ معلومات و دانش و در یک کلامِ شعورِ ملت است. گنجی با ریاکاری تمام هندوانهی بزرگی زیرِ بغلِ نحیف مردمِ ایران گذاشته و مانندِ احمدینژاد آنها را بیش از ظرفیتشان باد میکند. ایشان فراموش میکند که همین مردم که از نظرِ او آزاده و دموکراسیطلب و تعالیجو هستند شانزده ملیون رای ناقابل به احمدینژاد دادند. گنجی رنجکشیده زیرسبیلی رد میکند که وعدهی پنجاههزار تومانی کروبی پنج میلیون رای نصیب او کرد و بوی مشامآزارِ نفت پنج میلیون دیگر نصیبِ احمدینژاد. گنجی مبارز از یاد میبرد که مردمِ البته فرهیخته و مستعدِ ایران در آزادترین انتخاباتِ جمهوری اسلامی و جمیعِ کاندیداهای خودی و غیرخودی و نخودیاش با لجبازی بچهگانه در پای صندوقهای رای حاضر نشدند تا به فلاکتِ کنونی بیفتدند. گنجی زنداندیده نادیده میگیرد که همین ایرانیان «آزاده» هستند که میلیون میلیون برای احمدینژاد نامه مینویسند و حقارت میکشند که سرِ مویی از خرس به غنیمت برند. حضرتِ اجل، گنجی، چشم بر جهلِ مرکبِ تاریخی ایرانیان میبندند که همواره نه تنها نمیدانند که نمیدانند که خود را در اوجِ نادانی بر قلهی دانایی تصور میکنند.
آری او بخشِ عظیمی از مشکل را که در مردم و جامعه و خلق و خوی آنها نهفته است را پنهان میکند و بر روی یک «سلطان» موهوم متمرکز میشود، در این خیالِ باطل که آن چو راست و ریس شود این هم بحمدالله درست میشود. اشتباهِ فاحشی که خلایق زمانِ انقلاب کردند که میگفتند شاه برود هر که بیاید بهتر میشود و تا شاه کفن نشود، این وطن وطن نشود. زهی زرشک!
گنجی همان رهی را میرود که امثالِ صوراسرافیل و فرخی یزدی و جزنی رفتند و جز به ترکستان ختم نشد. بیاعتنایی به ظرفیتِ مردم و تولیدگرانِ استبداد و مبارزهی تماموقت با نماد بیرونیاش. مرحوم سعیدی سیرجانی در مقدمهی ارزشمند کتابِ ضحاکِ ماردوش خود به زیبایی بسیاری این دردِ مزمنِ تاریخی را بیان کرده است:
«آنان {شاعران و نویسندگانی} که پروازِ ذهنشان از آفاقِ زمانه فراتر است و سطحِ فکرشان با پسندِ عوامِ روزگار فاصلهای بسیار دارد بر دو دستهاند: گروهی با تیغِ کشیدهی سخن به جنگِ رویارو با مظاهرِ فساد و ستم برمیخیزند، بدین سودای باطل که با رفتنِ این و آمدنِ آن اوضاعِ زمانه دگرگون خواهد شد و شهر و دیارشان رشکِ بهشتِ برین. غافل از این واقعیت که حکامِ ستمگرِ زمانه از مقولهی «نقشِ دیوار» اند، و تا در و دیوار و پی و ستونی نباشد، نقشِ زشت و زیبایی مجالِ ظهور نخواهد یافت. غافل از این واقعیت که این جهلِ مرکب و تربیتِ غلطِ تودهی مردم است که مجالِ مناسبی در اختیار جبارانِ خودکامه مینهد برای حکومت کردن و با حکومتِ قهرآمیزِ خود ملتی را به خاک و خون کشیدن و در درکاتِ بدبختی فرو بردن………
…اما گروهِ دیگر شیوهی کار و ابلاغِ پیامشان هنرمندانهتر است، که با استتاری رندانه به میدان میآیند و افکارِ تند و نیاتِ بلندِ خود را در لعابِ لطیفی از صنایعِ بدیعی و ایهاماتِ شاعرانه میپوشانند، تا هم از خشمِ جباران و غوغای عوام برکنار مانند و مجالِ ماندن و گفتن و بازگفتن داشته باشند، و هم پیامِ خود را دور از تعرضِ معاندان و مدعیان به گوشِ محرمان و مستعدانِ زمانه برسانند و علاوه بر آن نسلهای آینده را از آلامِ روزگارِ خویش باخبر کنند.
اینان به جای آنکه با مظاهرِ بدبختی ملتها به ستیزه برخیزند و در مقابلِ جبارانِ خودکامه با تیغِ قلم قیام کنند، با ملایمتی رندانه به آگاهی و بیداریِ تودهها میپردازند. میکوشند در حصارِ جهل و غفلتی که جامعه را برگرفته است رخنهای کنند و میدانند با هر خراشی که در این حجابِ نکبتخیز ایجاد کنند خشتی از پایبستِ کاخِ ستم بیرون کشیدهاند.»
اینجاست که فرقِ جنابِ گنجیِ آرمانگرا و تندرو با امثالِ زیدآبادی و عبدی و نبوی و باقی و زیباکلام و … مشخص میشود. آنها دنبالِ رخنه کردن در باروی ضخیمِ نادانیِ عوام و افزایشِ آگاهی و معرفتِ آنها هستند و او دونکیشوتوار به دنبالِ هدف قرار دادنِ «سلطان».
البته خوشبینانه از منظری دیگر نیز میتوان به نوشتهی او نگریست. همانطور که احمدینژاد مخاطبانِ خود را در طبقهی فرودست و کمسوادِ جامعه میجوید، گنجی نیز آنان را در جوانانِ کمحوصله و افراطی و میانسالانِ سطحینگر تعریف میکند. شاید گنجی با خیرخواهی میخواهد این نیروی ویرانگر را رهبری کرده و در آیندهی «نزدیکی» که انرژی نهفتهاش لاجرم رها میشود، زمامداری کند. اما او بازی خطرناکی را آغاز کرده است. بذرِ نفرتی که او در دلِ جوانانِ غافلِ جویای تغییر میکارد و آدرسِ غلطی که به آنها میدهد در بزنگاهِ تاریخی میتواند به طرزِ هولناکی غیرقابلِ مهار گردد. همانطور که در سال 1357 شد. تاریخ را برای تزیین تاقچه ننگاشتهاند.