صحبتهای زيباکلام به گمانم برايش گران تمام خواهد شد. او حرفی را تکرار کرد که هاشمی رفسنجانی پيش از ردّ صلاحيت زده بود و بیتردید در تصميمِ حکومت بیتأثير نبود: اينکه ما به طورِ مستقيم و ريشهای با اسراييل مشکلی نداريم و حداکثر کاری که میبايستی بکنيم حمايت از اعراب برای احقاقِ حقوقشان است. همانطور که ممکن است از مسلمانان کشمير يا شيعيان بحرين هم دفاع کنيم. اما اوضاع نبايد اينگونه باشد که حيات و مماتِ خود و اولويتدهیِ اقتصاد و فرهنگ و سياستِ خارجی را به سياستِ «نابودیِ اسراييل» گره بزنيم. مخصوصاً که تشکيلِ دولتِ اسراييل تصميمِ سازمان ملل است و ما اگر به اين تصميمات پايبند نيستيم بهتر است از اين سازمان خارج شويم و پیامدهای آن را نيز بپذيريم. رفتارِ يک بام و دو هوايی در خورِ کشورهای متمدن نيست.
برخی صاحبِ اين عقيده هستند که چنانچه نظام در مسيرِ توصيهشده توسطِ هاشمی رفسنجانی به عنوانِ يکی از استوانههای انقلاب که نگاهی عملگرا و توسعهمحور به قضايا دارد گام بردارد شاهدِ تغييراتی بنيادين و سريع در راستای پيشرفت و تعالی خواهيم بود. منابع مالی و معنوی که بی حساب و کتاب و بینظارت برای کمک به «نابودیِ اسراييل» خرج میشود به سمتِ زيرساختهای فرهنگی و ارتباطاتی سوق داده خواهند شد. روابط با غرب و بالاخص آمريکا بهبود خواهد يافت و جامعهی بيناملل ايران را به عنوانِ کشوری ستيزهجو و قانونگريز نخواهد شناخت. گردشگری ارتقاء خواهد يافت، شغلهای پرشماری ايجاد خواهد شد، ديوارِ بیاعتمادی فرو خواهد ريخت و جامِ فرهنگِ ايران از فرهنگهای ديگر لبريز خواهد شد که يقيناً به تعالیِ آنها و بالا رفتنِ سطحِ دانش و شعورِ عمومی کمک خواهد کرد.
شايد بهترين کار برای آگاهیبخشی به مسئولین و جامعه در اين ميان مرورِ سابقهی اعراب در ستيز با اسراييل باشد. بالاخص تجربهی جمال عبدالناصر نمونهای روشن و قابلِ تعميم است. پژوهشگران میتوانند به ريشههای شکستِ مفتضحانهی ناصر بپردازند. شايد در نهايت مشخص شود که وقتی نگاهِ ايدئولوژيک جای نگاهِ دانشمحور و شايستهسالارانه را میگيرد، يک کشور محکوم به شکست و قبولِ حقارت و نکبت خواهد شد، هر چقدر هم اهدافی که برای خود تعريف میکند به ظاهر والا و معنوی و انسانی باشند و هر چقدر تودهها از آن پشتيبانی کنند. باید در اين خصوص بيشتر نوشت.